میخواستم با دیدن فیلمهای سینمایی درد دندانم را فراموش
کنم این تنها راه مقابله با درد دندان بود فیلم که تمام میشد درد دندان دوباره
شروع میشد در سینما صدای باران را میشنیدم
باید زود بدون چتر و پالتو به خانه بروم در باران تا رسیدن به خانه برای از یاد
بردن درد دندان یکبار دیگر قصهی فیلم را برای خودم تعریف میکردم در فیلم در ایستگاه راهآهن
مرد از زن خداحافظی میکرد. خداحافظی زن علاج درد دندانم بود شب زنی که در ایستگاه
راهآهن از مرد خداحافظی کرده بود به خوابم آمد و از درد دندانم پرسید من هم از مردی
پرسیدم که در ایستگاه راهآهن برای همیشه با او وداع کرده بود زن از تو پرسید گفتم
من هم مثل شما ازش بیخبرم در پاریس زندگی میکند از خواب بیدار شدم درد دندان
هنوز بود تو در پاریس بودی و تصویر وداع زن و مرد در ایستگاه راهآهن به دیوار اتاقم
بود.
*
احمدرضا احمدی | دفترهای سالخوردگی (دفتر یکم) | نشرچشمه
با همان رسمالخط و نشانهگذاریی که در کتاب هست، اینجا نقل
شده است.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر