اینها چهارتابلوی عکسی است که من روی دیوار خانه زدهام؛
آن دخترک، دخترکی اهل بشاگرد است؛ عکس را به یادگار عبدالحسین رضوانی عزیز، عکاس
خوب بندرعباسی، دو سال قبل، وقت خداحافظی از بندر به من داد. میگفت یکی از بهترین
عکسهایی است که گرفته و خیلی هم دوستش دارد؛ دخترک همنام مادر عبدالحسین بوده و
عبدالحسین، همه میدانند، چقدر مادرش را دوست دارد. عبدالحسین، گوشه عکس، متنی از
سرِ لطف برایم نوشته است. آن تابلو که تصویری از چاپلین در فیلم "پسربچه"
است را هم، خانم زاهدی، خبرنگار خوشقلم بندرعباسی، هدیه داد در همان روز خداحافظی
از دوستان بندری؛ پشتاش به یادگار متنی است و شعری. دو تابلوی دیگر از چاپلین را
من قبلتر خودم گرفته بودم و تابلوی یادگاری خانم زاهدی که رسید، "چاپلین"
من شد سه تا! آن تصویر چاپلین و دخترگلفروش را هم خیلی دوست دارم؛ صحنهای است از
فیلم "روشناییهای شهر". در این صحنه چاپلین بدون اینکه بداند دختر
گلفروش نابیناست، ادا و اطوار عاشقطور میآید. این فیلم را از احساسیترین فیلمهای
چارلی چاپلین دانستهاند. چاپلین در لباس زندانی را هم به خاطر "نگاهاش"
بسیار دوست دارم؛ اشتباه نکنم صحنهای از فیلم "ماجراجو"ی اوست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر