طی روزهای ابتدایی سال، زنجان شاهد دو رخداد تلخ بود؛ در حادثه
نخست (12 فروردین) خانواده جوان سه نفرهای بر اثر گازگرفتگی از دنیا رفتند. 3 روز
بعد دخترکی 3 ساله وقتی برای آوردن کیک تولدش با اقوام به قنادی رفته بود، درست
روبروی شیرینیفروشی زیر چرخهای اتومبیلی جان باخت. مرگ حق است، تنها پدیده قطعی و
بیتردید زندگی همه و هر کسی داستان رفتنی دارد اما "حال بازماندگان"،
به خصوص اگر داستان رفتن چنین باشد؛ در ابتدای سال، در روز تولد پاره تن، جایی که خانوادهای
ناگهان "نیست" شوند، ماجرای دیگری است که نباید گم شود. برای بازگرداندن
بازماندگان به زندگی عادی چه باید کرد؟ چه کسانی باید وارد عمل شوند؟ در جوامع کم و
بیش سنتی، گذار از این مرحله برای بازماندگان به دلیل علقههای قومی و خویشی، بسیار
دشوار است و دقیقا از همین جاست که روانشناسان و آنانی که میتوانند سبک و مهارتهای
زندگی را آموزش دهند، باید وارد عمل شوند.
گفته شده برخی باورها میتواند سوگواری را پیچیده کند؛ این که
فرد سوگوار باور داشته باشد: «من میتوانم این بار را به تنهایی به دوش بکشم و نیازی
نیست با دیگران در مورد احساساتم و آن چه بر من میگذرد، صحبت کنم»، «از آن جا که هیچ
کس نمیتواند جای من باشد و درد مرا حس کند، پس کسی نیست که به من کمک کند»، «اندوه،
خشم، ترس و دردِ من خود به خود و به مرور زمان از بین خواهد رفت» و «اگر در مورد این
واقعه فکر نکنم، همه چیز به تدریج و بی آنکه نیاز باشد کاری انجام دهم، درست خواهد
شد.»
روانشناسان معتقدند: «سوگ یک پایان تمام و کمال ندارد، بلکه
به سادگی بخشی از زندگی ما میشود. ما هرگز به آن چه پیش از «سوگ» بودهایم، باز نمیگردیم
اما میتوانیم عمیقتر و با تجربهتر از گذشته باشیم. در حقیقت پیوند با فرد از دست
رفته هم چنان باقی می ماند اما به شکلی تغییر یافته، تا با واقعیت جدید زندگی ما هماهنگ
شود. این بدان معناست که: با وجود این که تصویر او همیشه با من است و میراث و ارزش
های مشترکمان را حفظ خواهم کرد، میدانم که او دیگر زنده نیست و در دنیای مادی حضور
فیزیکی ندارد.
.
.
پ.ن: برای نگارش این یادداشت، از اینجا + کمک گرفته شد.
.
این یادداشت در شماره 22 فروردین 95 روزنامه صدای زنجان چاپ
شد.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر