۱۳۹۲ اسفند ۳, شنبه

119

سلام دوست ِ خوب
.
مشغولیت مهم و خوبی است این که آدم ِ امروز خودش را بگذارد جای اولین آدم‌هایی که ده‌ها و صدها هزار سال قبل یک به یک داشتند با اولین تجربیات بشری روبرو می‌شدند؛ با هر آنچه که حالا قرن‌هاست نوع بشر را حیرت‌زده نمی‌کند؛ از رنگ آسمان گرفته تا صف مورچه‌ها، از ماه ِ منور ِ گرد ِ توی سیاهی گسترده بالای سرشان، وقت شب، گرفته تا تیزی دردزای خار گل‌ها، از برآمدن خورشید تا رد نورانی یک شهاب، از سُر خوردن دائمی آب رودخانه به سوی سرزمین پست‌تر تا جوشیدن و بالا آب از زیر ِ زمین، از سرخی خون تا سبزینگی درخت، از سختی سنگ تا سردی یخ، از لیز خوردن ابرها تا کوتاه و بلند شدن شب و روز، از شوری آب دریا تا سکوت و سکون کوه، از صدای تپیدن چیزی توی سینه تا بی‌اراده نفس کشیدن، از خواب تا خستگی ...
.
می‌دانی؛ این روزها کمتر و کمتر حیرت می‌کنیم. "سرعت" و "کثرت" هم، از مشهورترین بهانه‌های حیرت در عصر جدید، حالا سالهاست کمتر و کمتر حیرت‌انگیز می‌شوند. وقتی کمتر حیرت می‌کنیم، کمتر فکر می‌کنیم، بیشتر با خالی‌ها سرگرم می‌کنیم خودمان را. به گمانم روزی که بهانه حیرت ما آدمها تمام شود، دنیا تمام خواهد شد. لااقل تمام شده فرض‌اش خواهیم کرد؛ کسالتِ ناب.
.
تنها چیزی که هنوز انگار قوه اندوخته فراوانی برای حیرت‌انگیزی دارد، و کهنه بشو نیست، و بشارت ادامه دنیاست، تلاطم و موج‌هایی است که دوست داشتن‌های ما بر تن و روان کائنات می‌اندازد؛ هر چه خالص‌تر، موّاج‌تر، ماناتر.
.
این طور ما و دنیا زنده و تکثیر می‌شویم؛ این طور با کشف حیرت از برانگیختی یاد خوب ِ دوست، به «زمان» معنی دیگری ‌می‌دهیم؛ به این چموش‌ترین مفهوم زندگی روی زمین، در این دنیا.
.
دل‌آرام! من می‌خواهم مایه حیرت باشم؛ و ما مایه حیرت خواهیم شد.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر