۱۳۹۲ بهمن ۲۷, یکشنبه

116

سلام ای یادت خیال‌انگیز
.
دیروز وقت غروب، توی جاده‌ای بودم که درست در روبرو، ماه در افق، قرص کامل بود و خیلی بزرگ، خیلی نزدیک به زمین. طوری که خیال می‌کردی به انتهای جاده که برسی، ماه همان جاست و تو می‌توانی چند دقیقه همین طور برانی و روی ماه پیاده شوی. ولی این طور که نبود، این طور که نمی‌شود. هر چه به انتهای جاده نزدیک می‌شدم، ماه هم بالا و بالاتر می‌رفت، دورتر و دورتر می‌شد. دلم می‌خواست بایستم به شرطی که ماه هم بایستد، دور نرود و من بتوانم همین طور زل بزنم به روبرو، به آن عظمت روشنایی در دل تاریکی. نشد. نمی‌شود.
.
تو خوبی؟ تو هم ماه دیشب را دیدی؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر