۱۳۹۲ دی ۸, یکشنبه

نامه‌ی هشتاد و هفتم

سلامْ سلامتی
.

خسته‌ می‌شوم در لحظه‌های فرار؛ شاید عین آن مرغ دریایی امروز صبح، وقت طلوع، که فقط بلد بود فرار کند. دور شود. و لابد روزی پریدن را از یاد ببرد، بمیرد؛ جایی که به خیال‌اش هم نیامده و بعد از یادها برود. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر