سلام دلآرام
.
اصلا نمیدانم فرشتههایی که دیشب بالای
شهر پرواز میکردند، رسیدند که از همه اشکها و خندهها و بوسهزدنها و دست دور
گردن انداختنها و سر روی سینه گذاشتنها، گزارش بگیرند یا نه؟ و بعد حساب بکنند
ببینند تا خود صبح چند چشم با خواب غریبه بود از فرط شادی، از شدت آسودگی. شنیدی
حتما که دیشب ناگهان ده زندانی سیاسی آزاد شدند؛ خوب این شادی همه جای دل ما را
گرفت چه برسد به دل آنهایی که عزیزان و نزدیکترینهایشان را برده و برنگردانده بودند.
فرشتهها از آن بالا باید با دیدن یهویی تودههای نور در اینجا و آنجای شهر شوکه شده باشند ... حالا تو حسابش را بکن که کلید، توی قفل در ِ خانه پیرمرد کوچهی اختر هم بچرخد؛ چه شود!
فرشتهها از آن بالا باید با دیدن یهویی تودههای نور در اینجا و آنجای شهر شوکه شده باشند ... حالا تو حسابش را بکن که کلید، توی قفل در ِ خانه پیرمرد کوچهی اختر هم بچرخد؛ چه شود!
.
دل آرام! دوست دارم خیال کنم که زندانبانهای
اینهایی که دیشب به آغوش شهر بازگشتند هم، با لبخند خوابیدهاند. خواب خوب دیدهاند.
.
دلآرام! نَفس ِ تو تکثیر شده بود توی هوای شهر
... دیشب.
.
خداحافظ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر