«پیش
از وقوع خمپاره»
.
تو را از پوليورِ پوسيدهات شناخت، مادر...
پوليوری كه هر گرهاش را گريسته بود
در شبهای حمله
و بافته بودش
با پشمِ گوسفندانی كه در غيابِ تو
خود به چرا میبُرد...
حالا ديگر سنگی بود كه نامت را بر خود داشت
و او میتوانست تا آخرِ عمر
تحويلِ سالها را كنارِ تو باشد!
.
سالها زيرِ خاك مانده بودی
و استخوانهايت
فرقي نداشت با استخوانِ همسنگری سرماخورده
که پيش از وقوعِ خمپاره
پوليورت را به او بخشيده بودی!
.
.
یغما گلرویی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر