اول - روژه گارودی(+)، یک قرن زیست و چند
روز پیش که از دنیا رفت، وقتی خبرگزاری های وطنی خواستند از او بنویسند، انگار از او
جز اما و اگر آوردن برای هولوکاست چیزی نیافتند. مدام تکرار کردند که «روژه گارودی،
فیلسوف ضد صهیونیست فرانسوی»+، «اولین افشاگر افسانه تاریخی هولوکاست»+ (چنین بود؟)
و همین طور تا آخر. کمتر یادشان آمد که این کمونیست سابق وقتی از سرکوب بهار پراگ توسط
شوروی انتقاد کرد، از حزب کمونیست اخراج شد، کمتر یادشان آمد که روژه گارودی، مسلمانی
را مثل خیلی از ماها، قاطی ارث پدری به کف نیاورده بود. آزاد می اندیشید و اگر کسی
سزاوار تجلیل از روژه گارودی باشد نه جلوه فروشان وطنی اند که زمین و آسمان شان سیاست
است و تدبیرشان توجیه خودشان به هر بهانه، حتی با مصادره روژه گارودی، و نه به همان
اندازه کسانی که آزادی نقد هولوکاست او را برنتافتند.
.
دوم – روژه گارودی کتابی دارد به اسم «گورکن
ها؛ یک هشدار نوین به زندگان». این کتاب سال 72 (19 سال قبل) توسط موسسه اطلاعات با
ترجمه علی اکبر کسمایی منتشر شده. گارودی این کتاب را بعد از جنگ نخست خلیج فارس و
در انتقاد از قدرت های غربی و آمریکا نوشته؛ کتابی البته مملو از سه نقطه (...) که
معلوم نیست کار خود گارودی است یا ممیّزان جمهوری اسلامی! یک جای به خصوصی اما در همان
مقدمه است که اثبات می کند ممیزان، داخل این کتاب هم به راحتی لیز خورده اند. گارودی
سه تمدن هندی و چینی و ایرانی را یاد می کند که چگونه بیداری هایی را شناختند و برانگیختند
و سپس ناامیدانه به انحراف در این انگیزش، در هند و چین، می پردازد و به ایران که می
رسد ما یک سه نقطه (...) می بینیم! او نوشته: «تمدن های بسیار کهنی مانند تمدن های
هند و چینی و ایرانی، بیداری هایی را شناختند و برانگیختند که به نظر می رسید در برابر
انسانیت، آینده ای سوای آنچه تمدن غرب در پیش روی دارد، گشوده اند. رستخیز «گاندی»
که زنده شده بزرگترین روحانیت هند بود و پیام روشنی آورده بود: روشنایی برای میلیونها
امید و آرزو در سراسر جهان، حتی پیش از مرگ گاندی به توسط سیاستمدارانی که جز «پارلمانتاریزم»
انگلیسی و برنامه گزاری شوروی، افق دیگری را نمی شناختند، به قهقرا و انکار کشانیده
شد. انقلاب فرهنگی چین برای مدت کوتاهی جوانان از خود گذشته را مدهوش خود ساخت. این
انقلاب که زادروز یک جهان نو بود، یک بهار پر از گل بیشتر ندید و سپس در «دوگماتیزم»
و «طایفه گرایی» کشنده ای فرو رفت که مثلا بتهوون را نماینده موسیقی بورژوازی می شناخت! ایران، گهواره نخستین هنرها و کانون پیام آوری زرتشت
و پیدایش بزرگترین حماسه از گیلگمش تا فردوسی و سرزمین اشعار عارفانی مانند عطار و
رومی و حافظ و سعدی، ما را به باورداشت یک رستاخیز واداشت هنگامی که زشتی و ننگ زندگی
بر آیین آمریکایی را از میان برداشت (...).»
.
سوم – روژه گارودی در فراز پایانی کتاب،
وقتی به «چه باید کرد؟» می رسد، توصیه به گفتگو می کند، به تساهل و تسامح، به این که
همه به یقین هایشان اجازه تردید بدهند.
نوشته: «تداوم طولانی سلطه، موجب تداوم
طولانی فساد شده است. در گذشته چیرگی و سلطه در دست کلیسا یا پادشاه بود. امروز در
دست نوعی فرهنگ، تکنولوژی یا نظام جهانی است ... گفتگوی راستین، هنگامی میسر است که
هر یک از دو طرف، از همان آغاز گفتگو، بدین امر معترف باشد که می تواند و باید از طرف
مقابل، چیزی بیاموزد و همچنین برخی از یقین های او می تواند و باید مورد شک و تردید
یا تحلیل و تبیین جدید قرار گیرد. گفتگوی راستین امکان پذیر نیست مگر هنگامی که ما
از ناتوانی با کمبود ایمان خود آگاه باشیم و گفتگوی ما مبادله یا مسامحه در تجربه جستجوی
مشترک حق و حقیقت و خداباوری و معنی زندگی باشد.»
او این کتاب خود را با این شعر از ناظم
حکمت، شاعر ترک، به پایان برده که:
اگر من نسوزم
اگر تو نسوزی
اگر ما نسوزیم
چگونه تاریکی ها
مبدل به روشنایی ها خواهند شد؟
.
.
مرسی عزیز
پاسخحذف