(1)
روز مرد، روز زن، روز معلم، روز
خبرنگار، یا اصلا هر اسم دیگری؛ انگار که به کل تبدیل شده به نوعی «تجارت»؛ بده و
بستان.
روی کاغذ نوشته بود: «چرا جوراب؟ ...
روز مرد مبارک» و پشت ویترین مغازه گذاشته بود؛ شیراز / مرکز تجاری ستاره فارس
.
(2)
توی سرای مشیری بازار وکیل شیراز این
مرد نشسته بود و دیگرانی می آمدند با آن هیبت غریب او عکس می گرفتند؛ بیشتر کنارش
می ایستادند و عکس می گرفتند. من ندیدم پولی بگیرد و کسی پولی بدهد. من که خواستم
عکس بگیرم، از توی جمعیت متوجه شد، رو کرد به دوربین و لبخند زد. انگار که مردی از
گذشته ناگهان وسط این روزهایمان نازل شده باشد جلوی چشمانمان ... چند وقت دیگر،
هیبت این روزهای ما هم به درد عکس یادگاری با گذشته خواهد خورد؛ دور نیست.
.
(3)
برای خیلی از اصناف، عکس مقامات بالای
سرشان، نوعی جواز کسب است. کمتر پیدا می کنید کسی که مثلا عکس محمدرضا شجریان را
بزند بالای سرش؛ ارادات به هنر و موسیقی سنتی خودمان باشد یا هر چیز دیگری، این
دیگرگونگی دوست داشتنی است، پاس داشتنی است. خاص «آدم» است؛ نه ربات، نه بندگان عافیت ... عکس را در
یک رستوران بین راهی، حوالی شیراز، گرفتم.
.
(4)
یک عراده توپ؛ مخصوص حمل جنازه رضا شاه
که در سوئد ساخته شده. توی باغ عفیف آباد شیراز که در اختیار ارتش است،
قرار دارد. عکس گرفتنی مرد جوانی
از پشت سرم رد می شد؛ با صدای بلند گفت: «خدا بیامرزدش»؛ رضا شاه را می گفت.
.
.
.
چه دوست داشتم مردی از دل زمان رو.... :)... شیراز...یادمه اخرین باری که شیراز رفتم برمیگرده به یازده سال پیش... خیلیییییی دوره.... خیلیییی....شیراز رو دوست دارم...فصل خوبی هم رفتید :)... من دلم برای روزهای وبلاگی خیلی تنگ شده اقای معینی... همیشه میخونم وبلاگتون رو اما این بار دلم خواست دست به کیبورد بشم و بگم به خدا میخونم فقط دل و دماغ نوشتن نبود... اما بعضی وقتا ادم حس نوستالژی اش که گل می کنه دیگه گل میکنه دیگه..چه خوبه که رفقای قدیمی هنوز می نویسند :)
پاسخحذف+نرگس
پاسخحذفاین شبکه های اجتماعی، با وجود این که حلقه های دوستی و آشنایی رو بزرگتر کرد، اما به وبلاگ نویسی و حلقه های وبلاگ نویسی - به نظر من - ضربه زد. خیلی ها همه حرف شون رو می کنن یه استتوس یا یه نوت و می ذارن توی فیس بوک یا گوگل پلاس یا توییتر و تمام.
خوشحالم که هنوز سر می زنید. یاد باید روزهای وبلاگی :)