۱۳۹۱ فروردین ۲۰, یکشنبه

چرا باید رفت؟ چرا باید ماند؟


تقی رحمانی «هم» بهمن ماه گذشته از کشور خارج شد. وقتی رفت و به مأمنی رسید، یادداشتی نوشت درباره رفتنش، و نماندنش؛ درباره «کوچ»اش که زیر عنوان «چرا آمدم؟ یا چرا رفتم؟» منتشر شد.
.
نوشت(+): «موافقان و مخالفان کوچ من کم نبودند، با بسیاری سخن گفتم. موافقان رفتن من یا آمدن من دلایل شبیه به من داشتند ... دلایل عمده این‌ها بود: زندان رفتن تو حتمی است. در زندان آن‌قدر مفید نیستی که در خارج مفید خواهی بود. [آنها] به دلایل گوناگون این مفید بودن را برمی‌شمردند؛ ۱- تجربه طولانی ۲ – توان ارائه تحلیل ۳- توان کاری ... جان تحلیل این بود که در خارج مفید‌تر از زندان هستی. چرا که محکومیت ۷ ساله ۱۳۷۹ آماده اجراست و همچنین پرونده آماده دستگیری بهمن ماه ۱۳۸۹ که از دادسرا روانه دادگاه بود. در بند ۳۵۰ زندان اوین یکی از زندانیان دانشجو که جوان پرشروشوری است، به من گفت که نباید به زندان می‌آمدی، باید به خارج می‌رفتی، زندان برای تو تکرار است ... جمعی مخالف رفتن به خارج بودند، آن را نادرست می‌دانستند، زندان رفتن و مقاومت کردن را صواب‌تر از خارج رفتن می‌دانستند و بر نظر خود دلایلی طرح می‌کردند.  دلایل «عام» چنین بودند: ۱- داخل اصل است ۲- در خارج اختلافات زیاد است ۳- خارجی‌ها ذهنی هستند ۴- ناامیدی و افسردگی در کمین مهاجران است اما دلایل «خاصی» برای نرفتن‌ام مطرح می‌شد: ۱- کارآیی تو در داخل بیشتر است ۲- تو زندان کشیدن بلدی۳- با رفتن تو عده‌ای ناامید می‌شوند۴- حتی در داخل بمان و کاملا سکوت کن، اما نرو. چون در شرایط خاص می‌توانی مفید باشی».
.
به گمان من، رفتن یا ماندن فرع بر اصل ِ دیگری است. از همین رو اگر من طرف مشورت تقی رحمانی بودم، از او نمی خواستم بماند و ساکت بماند، و نه حتی برود و باز ساکت بماند. اساس ِ کار، آفریننده باقی ماندن است. ما به اندازه کافی «ساکت» داریم که لابد خودشان را برای مواقع خاص آماده کرده اند. خوشبینانه «ساکت» اند نه از سر «عافیت» که از سر «سکوت سرشار از ناگفته هاست»! تصور این که بسیاری از زایندگان ایده و ایمانی که اکنون در حصر و بند اند، جایی بودند که صدا و کلامی می آفریدند، تصور حسرت انگیزی است همچنان که وجود ِ مغروق در سکوت خیلی های دیگر، غم فزاست. در چهارپاره آخرین (چهارشنبه ای که گذشت و اینجا(+)) از کوچ و مهاجرت هایی نوشته بودم که نه در تاریخ این سرزمین و نه در تاریخ جهان، تازگی ندارد. تلخی این تبعیدها و این خالی شدن میهن از زایندگان ایده و ایمان، شاید که در شیرینی متوقف و ساکت نماندن شان در چهارگوشه عالم گم شود.
داخل اصل نیست؛ اصل «پرورش ِ داخل» است، اصل پیوستگی است در حرکت، حتی با جلای آهستگی. «تقی رحمانی» ها اگر مجال آفرینندگی ندارند، نمانند، اگر ساکت می مانند، نروند.
.
.
*
یادداشت های اعضای حلقه گفتگو در همین باره:
.

۱ نظر: