سید
علی میرافضلی
.
.
این
چای واقعی است
و
این گلو که جرعه کش داغ های
توست.
...
از
واژه ها بخار بلند است
از
زخم ها، شقایق تازه.
سوت
قطار، زودتر از ابر می رسد
و
دستمال من
فرصت
نمی کند که ببارد برای تو.
...
لیوان،
هنوز هم
از
بوسه های تو ...
..
دنیا
پر است از مگس و لحظه های
تلخ.
..
از
دست رفته ام
در
برف، برف، برف
برفی
که پشت پنجره کولاک
می
کند
برفی
که در سکوت ِ جهان
پخش
می شود
برفی
که رد پای تو را پاک می کند
..
در
من
میدان
خسته ای است که دور
خودش
مدام ...
..
نه
زخم ِ کهنه بند می آید
نه
برف پشت پنجره
نه
خاطرات تو.
.
از
ماهنامه همشهری داستان – بهمن 90
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر