۱۳۹۰ دی ۱۲, دوشنبه

ما
چشم به راه ِ نان و خُرما بودیم،
اما
دروغگوی بزرگ رفته بود
برای دبستان پرت افتاده ما
ترکه انار بیاورد.
.
از همان روز عجیب ِ بی باور بود
که من از نوشتن مشق وُ
ساعت هفت و نیم صبح
بدم آمد.
من از آن روز به بعد بود
که از نان و نصیحت و خرما
به خواب کبود ِ ترکه رسیدم.
...
.
.
سید علی صالحی
.
متن کامل در ماهنامه "تجربه"، آذر 90
.
.
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر