ما
چشم
به راه ِ نان و خُرما بودیم،
اما
دروغگوی
بزرگ رفته بود
برای
دبستان پرت افتاده ما
ترکه
انار بیاورد.
.
از
همان روز عجیب ِ بی باور بود
که
من از نوشتن مشق وُ
ساعت
هفت و نیم صبح
بدم
آمد.
من
از آن روز به بعد بود
که
از نان و نصیحت و خرما
به
خواب کبود ِ ترکه رسیدم.
...
.
.
سید
علی صالحی
.
متن
کامل در ماهنامه "تجربه"، آذر 90
.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر