۱۳۹۰ خرداد ۵, پنجشنبه

چوب لباسی


کوثر شیخی
.

سال ها پیش، توی آن مهمانی حواسم به چوب لباسی روی دیوار نبود تا این که آمدی و پالتوت را آویزان کردی رویش. مانتوم را آویزان کردم کنارش. شانه هایش چسبیده بود به هم.
امروز که در را باز می کنی و می گویی زود بر می گردی، یک نخ از لباس آبی ام چسبیده به شلوار مشکی ات. نمی گویم و می گذارم خداحافظی کنی و بروی بیرون.
*

همشهری داستان / اردیبهشت 90
.
.
.

۱ نظر: