گَوَن از نسیم پرسید.
- "دلِ من گرفته زینجا،
هوس ِ سفر نداری
ز غبار ِ این بیابان؟"
- "همه آرزویم، امّا
چه کنم که بسته پایم ... "
- "به کجا چنین شتابان؟"
- "به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم."
- "سفرت به خیر! اما، تو و دوستی، خدا را
چو ازین کویر ِ وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه ها، به باران،
برسان سلام ِ ما را."
کاش این شعر رو تو بچگی از بر نکرده بودیم. شاید اونوقت بیشتر دل ِ دل بستن داشتیم و کمتر دل ِ دل بریدن.
پاسخحذف:) نمیدونم چرا دلم گرفت
پاسخحذفسلام
پاسخحذفدر دل کویر هم می توان باغهای
زیبا ساخت
(به وبلاگم هم سری بزنید)
از اين شعر دلم نمي گيره بيشتر يه انگيزه ميدهد براي رفتن انگار
پاسخحذفاز عكس اما يه كم ترسيدم .... زيبايي هراس انگيزي داشت
FASSANEH ... من شکار این شعر شدم، یا شعر شکار من؛ نمی دانم
پاسخحذف--
نرگس ... شاید من بدونم، چون برخاسته از دل گرفته بوده لابد!
--
سیامک ... کدام کویر؟ ... وبت رو هم دیدم. چه عجب به روز می کنی! ... راستی ماشاالله قیافت زیاد عوض نشده
--
جیم انور ... انگیزه می ده برای دلتنگی به نظر من
یعنی انقدر این شعر امشب به من مزه داد که خدا میدونه
پاسخحذفبا وجود اینکه گودر قالب وبلاگ رو هم نشون نمیده و از تاثیر گذاری مطلب تا حدی کم میکنه، ولی خیلی لذت بخش بود