دیشب رفتیم شب شعر شهریور؛ مراسمی که در سالروز تولد ساجده کشمیری برگزار شده بود؛ شاعره، وبلاگ نویس و کوهنوردی که پنجم خرداد ماه در راه بازگشت از صعود به دماوند از کوه سقوط کرد ... دیر رفتیم و زود هم برگشتیم؛ سه ربع بیشتر نبودیم؛ مهشاد آرام نداشت ومی خواست توی سالن وقت شعر خوانی با اسکوترش بازی کند و بالا و پایین برود سالن را! وقت آمدن رضوانی و بهشب عزیز را هم دیدیم و البته حسن آقای سبز پوش را که ما را ندید! ... شعر دلچسبی نشنیدم در آن مدتی که آن جا بودم؛ جز تک مصرع ها و جمله هایی؛ ایراد البته شاید از دل من بود، شاید هم از چسبی که باید بود و نبود. یکی گفت: "متاسفانه نبود ساجده خیلی واقعیت دارد" ... وقت برگشتن به زری می گفتم که کشمیری با دو تن دیگر در این حادثه از دنیا رفت؛ اما کمتر یادی از آن دو دیگر می شنویم؛ دلیلش شاید این باشد که "ساجده" زاینده بود؛ خودش را "تکثیر" کرده بود در شعرها و نوشته های وبلاگش ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر