هر بار که بخواهی از تهران حرکت کنی و بروی و برسی به زنجان، راهی که من بارها و بارها رفته ام و بسیاری دیگر، بعد از قزوین می رسی به تاکستان که نامش را مدیون "تاک" های کم نظیری است که دارد. بچه که بودم فکر می کردم لابد پاکستان هم "پاک" زیاد دارد که نامش شده پاکستان! مثل همه شهرهای مسیر از کنار تاکستان هم می گذری، فرقی برایت نمی کند از کنار تاکستان رد می شوی یا دارغوزآباد علیا یا هر جای دیگر ولی بعد از این، جور دیگری خواهد بود، یعنی دقیقا از هفده تیر به این طرف. نمی توانی مثل همیشه بی خیال از کنار تاکستان رد شوی بروی پی کارت. بعد از این یک شبح تا کیلومتر ها دنبالت می آید
*
خبر سنگسار در كل شهر تاكستان پيچيده است. از راننده تاكسي تا مغازهدارها تا دانشجوها و مردم عادي همه در مورد سنگسار شنيدهاند. اما هيچ كس نه مكرمه را ميشناسد و نه جعفر كياني را و نه حتي علت سنگسار اين دو نفر را. آدمهای کمي در شهر ميدانند که حکم سنگسار برای چه جرمي داده ميشود. آنها تنها ميدانند كه قرار بوده دو نفر در بهشتزهراي تاكستان سنگسار شوند. /ا
محمد كه 20 سال دارد و در يك خواروبارفروشي در تاكستان كار ميكند، ميگويد: خودم رفته بودم ببينم. مردم تاكستان و روستاهاي اطراف آمده بودند. من جرات نگاه كردن ندارم اما برايم جالب بود. ميخواستم ببينم كه چهجور آدمهايي سنگسار ميشوند. مردم با فلاكس چاي آمده بودند قبرستان براي نگاه كردن اما سنگسار انجام نشد. /ا
کاووس ميگوید: ساعت 9 صبح نیروی انتظامي با بلندگو به مردم گفت امروز خبری نیست. اما مردم نرفتند و دوباره ساعت 11 نیروی انتظامياعلام کرد که امروز نميشود و مردم بروند. چند روز قبل هم همین اتفاق همین جا افتاد مردم جمع شدند اما خبری نشد. /ا
كاووس از سنگسار درملأ عام ناراضي است و در مورد واكنش مردمي كه آمده بودند، ميگويد: يكسري از مردم آمده بودند ببينند تنبيه چه جوري هست. من خودم از سنگسار ناراضي هستم . حالا يك جوراي ديگه آدمهاي خلاف را ميكشند. بيشتر مردم ميگفتند ما سنگ نميزنيم فقط آمدهايم ببينيم. /ا
يكي از دستفروشان شهر تاكستان هم كه در كنار خيابان سيدي ميفروشد و به گفته خود بين سيديهايش هيچ فيلمي در مورد سنگسار ندارد از سنگسار كه قرار بوده در تاكستان اجرا شود خبر دارد. او ميگويد: يكي از دوستانم دژبان دادگستري است. او ميگفت كه اول قرار بود يك زن و مرد را در تاكستان سنگسار كنند. اما صبح اجراي حكم چند تا ماشين الگانس از قزوين ميآيند و حكم را متوقف ميكنند. دوستم ميگفت كه مجرم مرد را ديده ميخنديده و خوشحال بوده از اينكه سنگسار نميشود. اما او ميگفت مرد را چند روز بعد بردند بالاي تاكستان در نزديكيهاي كوه در روستاي آقچهكند سنگسارش كردند. ميگفت خيلي وحشتناك بوده دستاش رو از چاله درآورده بوده اما آنقدر سنگ بهش زدند كه زنده نمانده. /ا
حاج آقا علي شاه يكي از بزرگان روستاي آقچهكند پیرمردی 61 ساله با ابرو و سبیلهای سفید پرپشت، چشمان سبز و لهجه غلیظ ترکی است. وقتی از او درباره سنگسار جعفر ميپرسیم، اشكهايش را پاك ميكند و ميگويد: به ما ظلم كردند . انگار حس داشتن سهمي از مرگ کسی که جرمش را نميداند و او را نميشناسد بهانه محکمي برای سرازیر شدن اشکهاست. کلنگی بر دیواره باغ تکیه زده. باغ روستایی باصفایش محل گفتوگوی ما از آن روز است. همان طور که پیرمرد از آن روز ميگوید گاهی هم نگاهی به آن مياندازد. ساعت سه بعد از ظهر پنجشنبه يك مامور درجهدار با ماشين آمد تو روستا دنبال كلنگ. گفت قراره اينجا مانور نظامي باشد و ميخواهيم چادر بزنيم. گفت چادر زديم، كلنگ را پس ميآورم. چند دقيقه بعد بچههایم آمدند و گفتند: بابا چرا كلنگ را دادي. ميخواهند يكي را تو كوه بكشند. /ا
روستا كوچك است و خيلي زود خبر آمدن ما تعدادي غريبه در آن ميپيچد. موتورسواري ما را پيدا ميكند و ميگويد : دنبال سنگساريد. من حرفهاي زيادي دارم.» موتورسوار كه پسر سه، چهار سالهاش روي زينش نشسته ميگويد:«4، 5 تا ماشين طرفهاي ظهر آمدند. حدود 18 نفر سرباز و 10 نفر درجهدار و مابقي لباس شخصي بودند. من بيست متري با آنجا فاصله داشتم .... موتور سوار ميگويد: ماموري آمد از من كلنگ خواست من آنقدر سوال پيچش كردم كه بالاخره گفت کلنگ را براي چي ميخواهد. من هم كلنگم را ندادم. اين كار براي روستا ما خيلي بد تمام شد. كسي را كه ميخواستند سنگسار كنند انگار با یک ماشین اتاقکدار آورده بودند تا چاله را بكنند ماشين هي ميچرخيد. سرش را نديدم. مامورها دورش حلقه زده بودند. سربازها سنگ ميزدند و ميرفتند كنار. دلشان نميآمد بزنند. راننده همان ماشینه که مرد را آورده بود هم خيلي ناراحت بود. سربازها هي وسط سنگسار ميرفتند با پوشك بچه خونهاي سرش را پاك ميكردند. تا ساعت 5/2 کار طول کشید. اما از دهات ما كسي نرفته بود دلشان نميآمد. بعد از قزوين آمدند با هم درگير شدند كه چرا اين كار را كردند. چند تا زن چادري هم بين آنها كه سنگ ميزند بودند. انگار همان فاميلهاي شاكيها بودند. از يك روستاي ديگه آمده بودند. بعضيها هم ميگويند جنازهاش را انداختند پشت ماشين و بردند. يكي از پسرهاي محل كه خيلي شيطونه آن روز توانسته بود ماجرا را از نزديك ببيند. دو سه روز بيمارستان خوابيد از بس حالش بد شده بود. /ا
*
متن کامل گزارش را اینجا بخوانید
*
خبر سنگسار در كل شهر تاكستان پيچيده است. از راننده تاكسي تا مغازهدارها تا دانشجوها و مردم عادي همه در مورد سنگسار شنيدهاند. اما هيچ كس نه مكرمه را ميشناسد و نه جعفر كياني را و نه حتي علت سنگسار اين دو نفر را. آدمهای کمي در شهر ميدانند که حکم سنگسار برای چه جرمي داده ميشود. آنها تنها ميدانند كه قرار بوده دو نفر در بهشتزهراي تاكستان سنگسار شوند. /ا
محمد كه 20 سال دارد و در يك خواروبارفروشي در تاكستان كار ميكند، ميگويد: خودم رفته بودم ببينم. مردم تاكستان و روستاهاي اطراف آمده بودند. من جرات نگاه كردن ندارم اما برايم جالب بود. ميخواستم ببينم كه چهجور آدمهايي سنگسار ميشوند. مردم با فلاكس چاي آمده بودند قبرستان براي نگاه كردن اما سنگسار انجام نشد. /ا
کاووس ميگوید: ساعت 9 صبح نیروی انتظامي با بلندگو به مردم گفت امروز خبری نیست. اما مردم نرفتند و دوباره ساعت 11 نیروی انتظامياعلام کرد که امروز نميشود و مردم بروند. چند روز قبل هم همین اتفاق همین جا افتاد مردم جمع شدند اما خبری نشد. /ا
كاووس از سنگسار درملأ عام ناراضي است و در مورد واكنش مردمي كه آمده بودند، ميگويد: يكسري از مردم آمده بودند ببينند تنبيه چه جوري هست. من خودم از سنگسار ناراضي هستم . حالا يك جوراي ديگه آدمهاي خلاف را ميكشند. بيشتر مردم ميگفتند ما سنگ نميزنيم فقط آمدهايم ببينيم. /ا
يكي از دستفروشان شهر تاكستان هم كه در كنار خيابان سيدي ميفروشد و به گفته خود بين سيديهايش هيچ فيلمي در مورد سنگسار ندارد از سنگسار كه قرار بوده در تاكستان اجرا شود خبر دارد. او ميگويد: يكي از دوستانم دژبان دادگستري است. او ميگفت كه اول قرار بود يك زن و مرد را در تاكستان سنگسار كنند. اما صبح اجراي حكم چند تا ماشين الگانس از قزوين ميآيند و حكم را متوقف ميكنند. دوستم ميگفت كه مجرم مرد را ديده ميخنديده و خوشحال بوده از اينكه سنگسار نميشود. اما او ميگفت مرد را چند روز بعد بردند بالاي تاكستان در نزديكيهاي كوه در روستاي آقچهكند سنگسارش كردند. ميگفت خيلي وحشتناك بوده دستاش رو از چاله درآورده بوده اما آنقدر سنگ بهش زدند كه زنده نمانده. /ا
حاج آقا علي شاه يكي از بزرگان روستاي آقچهكند پیرمردی 61 ساله با ابرو و سبیلهای سفید پرپشت، چشمان سبز و لهجه غلیظ ترکی است. وقتی از او درباره سنگسار جعفر ميپرسیم، اشكهايش را پاك ميكند و ميگويد: به ما ظلم كردند . انگار حس داشتن سهمي از مرگ کسی که جرمش را نميداند و او را نميشناسد بهانه محکمي برای سرازیر شدن اشکهاست. کلنگی بر دیواره باغ تکیه زده. باغ روستایی باصفایش محل گفتوگوی ما از آن روز است. همان طور که پیرمرد از آن روز ميگوید گاهی هم نگاهی به آن مياندازد. ساعت سه بعد از ظهر پنجشنبه يك مامور درجهدار با ماشين آمد تو روستا دنبال كلنگ. گفت قراره اينجا مانور نظامي باشد و ميخواهيم چادر بزنيم. گفت چادر زديم، كلنگ را پس ميآورم. چند دقيقه بعد بچههایم آمدند و گفتند: بابا چرا كلنگ را دادي. ميخواهند يكي را تو كوه بكشند. /ا
روستا كوچك است و خيلي زود خبر آمدن ما تعدادي غريبه در آن ميپيچد. موتورسواري ما را پيدا ميكند و ميگويد : دنبال سنگساريد. من حرفهاي زيادي دارم.» موتورسوار كه پسر سه، چهار سالهاش روي زينش نشسته ميگويد:«4، 5 تا ماشين طرفهاي ظهر آمدند. حدود 18 نفر سرباز و 10 نفر درجهدار و مابقي لباس شخصي بودند. من بيست متري با آنجا فاصله داشتم .... موتور سوار ميگويد: ماموري آمد از من كلنگ خواست من آنقدر سوال پيچش كردم كه بالاخره گفت کلنگ را براي چي ميخواهد. من هم كلنگم را ندادم. اين كار براي روستا ما خيلي بد تمام شد. كسي را كه ميخواستند سنگسار كنند انگار با یک ماشین اتاقکدار آورده بودند تا چاله را بكنند ماشين هي ميچرخيد. سرش را نديدم. مامورها دورش حلقه زده بودند. سربازها سنگ ميزدند و ميرفتند كنار. دلشان نميآمد بزنند. راننده همان ماشینه که مرد را آورده بود هم خيلي ناراحت بود. سربازها هي وسط سنگسار ميرفتند با پوشك بچه خونهاي سرش را پاك ميكردند. تا ساعت 5/2 کار طول کشید. اما از دهات ما كسي نرفته بود دلشان نميآمد. بعد از قزوين آمدند با هم درگير شدند كه چرا اين كار را كردند. چند تا زن چادري هم بين آنها كه سنگ ميزند بودند. انگار همان فاميلهاي شاكيها بودند. از يك روستاي ديگه آمده بودند. بعضيها هم ميگويند جنازهاش را انداختند پشت ماشين و بردند. يكي از پسرهاي محل كه خيلي شيطونه آن روز توانسته بود ماجرا را از نزديك ببيند. دو سه روز بيمارستان خوابيد از بس حالش بد شده بود. /ا
*
متن کامل گزارش را اینجا بخوانید
نمیدونی چه حالی شدم محمد عزیز ...آخه این چه دین و چه ایمونیه که با یک انسان اینگونه رفتار میکنه . متن کامل گزارش رو نخوندم ...چون آدم عادی حالش بد میشه . سبز باشی .
پاسخحذف