اول) یک هفته دیگر میشود چهارماه تمام که در "ژانر" پراکندهها ننوشتهام؛ منی که تصمیم داشتم ماهی دستکم یک بار از "پراکنده"هایی بنویسم که فقط همینجاست؛ نه کانالی تلگرامی، نه توییتری و نه اینستایی! یک جورهایی خودمانی ِ محرمانه! ... محرمانه؟! در وبلاگی که همه میتوانند زاغسیاه چوب بزنند، راپورت ببرند و پرونده درست کنند؟! چرا خب؟!
دوم) تقریبا دو ماهه تیراژ (حدوداً) ۲۰۰ تایی «درختها رفته بودند» رفت؛ از این میانه ۴۳ جلد، به صورت هدیه، که میشد کمتر هم باشد! این تیراژ اندازه مشارکت من با ناشر در انتشار این کتاب بود. برای تجربه اول خیلی خوب بود. از وضعیت فروش سهم ناشر بیخبرم. در جلسه نقد کتاب یا در گفتوگوهای دونفره، پیشنهادهای خوبی برای جلدهای بعدی گرفتهام: درباره فرمت اسم کتاب، درباره تقسیمبندی عناوین، درباره نمایه و گسترش و بازنویسی برخی یادداشتها و از این قبیل. برای کتاب اول پیشنهاد "کتاب صوتی" و "کتاب الکترونیکی" هم شده؛ هر چند اصلا فرصت و حوصله پیگیری ندارم. در این کمتر از سه ماه گذشته، ماجراهای این کتاب و کتاب دوم (از اقیانوسی دور) زمان و انرژی بسیاری از من برده. ماجرای کتاب دوم البته متفاوت بوده. ناشر مشارکت نکرد و برخی قضاوتها درباره کتاب، بسیار غمگین و ناراحتم میکند؛ یعنی همه آنها که عاشقانه نوشتهاند، اندوهی بزرگ بر دوش بردهاند؟! ... بگذرم؛ اگر از همه آن چه نوشتهام و خواهم نوشت، همین یک کتاب بماند، مرا بس است.
سوم) بیبرگ و بار شدهام حسابی؛ تمام شدهام انگار؛ نه که نمینویسم و خلق نمیکنم؛ نه، هنوز مینویسم ولی خیلیهایشان در سطح است؛ راضیام نمیکنند. توی دل و ذهنم حرفهایی هست که میدانم و نمیدانم «چرا نوشته نمیشوند و با خود به گور خواهمشان برد؟»
چهارم) در "ایکس" در جستوجوی کلمهای رسیده بودم به اکانتی، بعد جذب شده و خیلی از توییتهایش را خوانده بودم. چه کلماتی؛ وحشی و صریح و صمیمی! نویسنده نخواسته بود خودش را معرفی کند. کلی دنبالکننده داشت و ناگهان از اوایل بهمن ۹۸ دیگر "نیست" شده؛ بدون هیچ ردّی. خوانندگاناش همان سال و حتی چند سال بعدتر هم مدام سراغاش را گرفتهاند؛ همگی بیپاسخ! بیشتر از چهارسال گذشته ... چه تنهایی و گمنامی تلخی. هنوز حتی کرونا نیامده بود ... هنوز گاهی در وبلاگهایی که به روز نمیشوند، یعنی سالهاست که به روز نمیشوند، میچرخم؛ تزریق یک رنج ِ موحش خودخواسته در رگ و پی و روانام.
پنجم) آخ که چقدر خستهام، مغروق روزمرگی، در حزنی عمیق از تصور فردای کشوری که نفرت کور در آن بازار گرمی دارد، دار و ندار ملت به غارت رفته و میرود و بسیاری به دیگری سخت میگیرند تا به خود. جرئت و عرضه گمشدن را هم که ندارم.
۱۴۰۳ اردیبهشت ۹, یکشنبه
پراکندههای روز نهم از ماه دوم در سال ۴۰۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر