خداداد فرمانفرماییان (۱۳۹۴ – ۱۳۰۷؛ رئیس بانک مرکزی و سازمان برنامه و بودجه در قبل انقلاب) در مصاحبه با حبیب لاجوردی (پروژه تاریخ شفاهی) جایی میگوید: تنها دلیلی که قلب من را از شاه جدا کرد، مشغولیت او به ارتش بود [...] حتی نامهای به شاه نوشتیم؛ «اعلیحضرت! مهم اقتصاد سالم است، ارتش را نمیتوان براساس اقتصادی بحرانزده و توسعهنیافته ساخت و به آن قدرت داد.»
او که درباره شاه گفته: «من شاه را از همان ابتدای حکومتش و تا یک هفته قبل از رفتنش در ۱۳۵۷ میشناختم. این مرد در طول ۲۰ سال به شدت تغییر کرد. در آغاز بسیار دموکراتیک بود. به سادگی در دسترس بود. مسائل را خوب میفهمید و درک میکرد. از انتقاد گریزی نداشت. او واقعاً اجازه میداد تا بحثهای مرتبط با مسائل مردم به صورت شفاف با او در میان گذاشته شود. برای رفع مشکلات تودهها عمیقاً دلسوز بود. در جریان و با زندگی روزمره مردم زندگی میکرد. ما از آزادی زیادی در مخالفت با او و طرحهایش برخوردار بودیم اما در سالهای آخر و قبل از سقوط حکومتش دیگر امکان هیچ مخالفتی با او وجود نداشت. در آن ماههای پایانی این مرد حتی حوصله گوش دادن و شنیدن جزئیات را نداشت. در خلوت به صحبتهای نخستوزیر گوش میکرد اما تاثیری بر او نداشت. شاه مرد بسیار پیچیدهای بود. آدم خیلی سادهای نبود که بخواهد با چاپلوسی فریب بخورد»، در جایی دیگر از این مصاحبه (که متن ۷۵ صفحهای آن در ویژهنامه نوروزی (۱۴۰۲) مجله "تجارت فردا" منتشر شده) میگوید:
«مدتی در تهران با کمبود برق روبهرو شدیم. دقیقاً تابستان ۱۳۵۶ بود. وزیر وقت، دکتر ایرج وحیدی از قبل اعلام کرده بود: «در دو یا سه سال آینده با کمبود برق مواجه میشویم.» تیم من هم که برنامه وزارت برق، برنامههای برقرسانی به مناطق و ظرفیتهای فعلی را بررسی میکرد، ادعای وحیدی را تایید کرد بود اما من تایید نکردم و گفتم: «ما پول نداریم و نمیتوانیم به شما بودجه بدهیم»، تا اینکه پیشبینی وحیدی درست از آب درآمد، با قطعی برق مواجه شدیم و ما هم واقعاً پولی نداشتیم؛ چون بودجه نظامی، بودجه بخش غیرنظامی را خورده بود. ارتش عملاً بودجهخور مملکت شده بود و اشتهایش هم سیری نداشت. اوضاعی بود! روزهای آخر سال که میشد این نظامیها هر کاری میکردند که پولهایشان را خرج کنند تا مبادا متهم به دریافت بودجه اضافی شوند و من دیگر خسته شده بودم ... به شاه گفتم: « آقا چرا تعداد اف۱۴ها را کم نمیکنید؟» چوری نگاهم کرد که انگار احمقم، اما ادامه دادم: «آقا، شما میدانید که با پول یکی از این اف۱۴ها میتوانیم کلینیکها و بیمارستانهای زیادی در سراسر کشور بسازیم ولی ما الان پولی برای این کار نداریم ...» گفت: «من به خطراتی فکر میکنم که از بیرون کشورمان ما را تهدید میکند.» این که گفت برگشتم پیش [ژنرال] خاتم [شوهرخواهر شاه، مدتی فرمانده نیروی هوایی، از افسران موفق و لایق و ارشد ارتش] و عین جمله را برایش تکرار کردم. خاتم هم گفت: «عجب. چه بگویم؟ خوب است حداقل نگفت تهدیداتی که از درون ما را تهدید میکند!» ... میدانید زمانی که از امنیت و یکپارچگی کشور صحبت میشد، شاه فکر میکرد همیشه تهدیدی جدی وجود دارد و البته همیشه هم برای من سؤال بود که اگر تهدیدی هست از کجا قرار است بر سر ما آوار شود؟ اگر از جانب روسیه بود، خب، میخواستیم هم نمیشد کار زیادی انجام بدهیم. عراق هم که در قد و قواره ایران نبود، پاکستان و ترکیه هم که اصلا تهدید محسوب نمیشدند. با ترکها هم ارتباط خوبی داشتیم ... تا اینکه یک روز بالاخره فهمیدم منظور شاه چیست ... او میگفت: این مشکل شماست که فکر میکنید مرزهای ما فقط همانهایی است که روی نقشه کشیده شدهاست. مرزهای ایران تا شاخ آفریقا ادامه دارد.»
.
📌 پ.ن ۱: توجه میکنید به شباهتهای کلی و خیرهکننده روزگار حاضر و روزهای نیمقرن پیش؟! ...گردش دور سر خودمان! ... از یاد بردن داخل به اعتبار توجه به مخاطرات بیرون! ... مرزهای دور!
📌 پ.ن ۲: پیشتر نوشته بودم: «استراتژی "عمداً نادیده گرفتن دلایل اقتصادی وقوع انقلاب" برای دو جبهه سود داشته: الف) انقلابیون؛ که میدانند انقلاب نه تنها روند اقتصادی کشور را بهبود نداد، بلکه موجب تشدید نارضایتی عمومی ناشی از اوضاع اقتصادی شد. انقلابیون دوست ندارند یادآوری کنند رجوع مردم به "حکومت اسلامی" به مثابه "وسیله"ای برای نیل به زندگی عزتمندانه و آرامش و آسایش بود ... ب) سلطنتطلبان؛ که تحلیل چرایی وقوع انقلاب را به سطح شعور/بیشعوری (بصیرت) ایدئولوژیک اکثریت مردم (حامیان انقلاب) تقلیل میدهند. آنان مشتاقاند بباورانند که خوشی زیر دل مردم زده بود که انقلاب کردند!»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر