اول) مسئله سیسمونیگیت مسئله "ریاکاری" بود، مسئله از پرده برون افتادن سطح زندگی کسانی که بر صدر نشستهاند، مردم را به مقاومت دعوت میکنند و حمایت از تولید ملی را فریاد میزنند ولی اهلبیت برای خرید خیلی نزدیک که بروند، نزدیکترین شهر اروپایی است. معلوم نیست چقدرشان در سکوت رفته و خریده و برگشتهاند و به ریش ملت هم توی جمع خودمانیشان خندیدهاند.
دوم) مسئله سیسمونیگیت مسئله وسعت عفونت "انقلابی بودن" بود؛ جایی که انقلابی بودن ِ ریاکار ِ رسوا شده، اماننامه میشود. امان میدهند، نه عزل و استعفایی، نه توبیخی روشن در علن نه هشداری پشت میکروفن که آن ابرو چیست بالای چشم؟!
سوم) مسئله سیسمونیگیت مسئله تداوم فروپاشی انحصار رسانهای ارباب "وخیم" و "ول" قدرت بود. اینها لایق رسواییهایی بسیار بیشتریاند وقتی دیگر همه رسانههای در دسترس "رعیت" بوق گزارش خدمات و فرزانگی آنان نیست ... بیش باد.
چهارم) ما را توی همان زیرزمینی میخواهند که "اِمیر کاستاریکا" در فیلم "زیرزمین"اش توصیف کرده؛ فقیر و نادان و تحقیرشده ولی مومن به آنهایی که آن بالا، روی زمیناند ... سقف زیرزمین ترک خورده ولی نمیخواهند باور کنند. خدا در کارشان است ولی نمیخوآهند باور کنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر