خیلی خوب بود.
همان صفحه اول متوجه میشوی که نویسندهی "شرق بنفشه" حالا که مقیم آمریکاست تصمیم گرفته "ممنوعهنویسی" کند؛ اروتیک تا سیاسی.
ماجرا با خوانش نوشتههای فرشتگان مراقب جوانی به اسم "امیر یمینی" بر شانههای راست و چپ او جلو میرود، در بازه زمانی ماههای منتهی به انقلاب تا سالها بعد از تمام شدن جنگ؛ در رفت و آمدی بین روزگار خوشگذرانیها تا جستوجو برای یافتن دختری که در خواب میآید و امیر نمیداند که کیست.
امیر ِ شوریده علیه پدر پولدار و مذهبی و انقلابیاش، امیر "خزر" از دست داده که در جنگ هم دست چپاش را باخته و سالها بعد از جنگ، مادر و خواهرش او را در تیمارستانی پیدا میکنند. او در رویا و ناخودآگاهاش میداند که کسی را بسیار دوست میداشته ولی هیچ به یاد ندارد و تصمیم میگیرد دست چپاش را پیدا کند که در صحنه جنگ دفن شده، که آیا حلقه نامزدی داشته؟
این رمان به انگلیسی و آلمانی و فرانسه به اسم "ماهپیشونی" منتشر شده و نسخه اصل و کامل به فارسی با نام "عقربکِشی"؛ به یاد نشئه شدن از دود کردن عقربهای خشکشده به صورت سیگار!
خیلی خواندنی و جذاب که خواننده را کشیده میبرد از پی خود؛ آن رنج فقدان و اندوه بیخبری دوباره در کار قلم شهریار مندنیپور.
هر چه اما فکر میکنم بیشتر به نظرم میرسد که کاش از ۵۲۳ صفحه، آن سه صفحه آخر انگار نباید میبود، یا طور دیگر و بهتری میبود. معلوم نیست؛ شاید عقربکشی-۲ در راه باشد.
📝
«آنقدر هستی و خوبانه هستی که من مطمئن میشوم که خیلی محالی و نباید که باشی ...» - صفحه ۴۸۸
📝
این کتاب خارج از کشور منتشر شده است
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر