۱۴۰۰ تیر ۶, یکشنبه

همه بازنده


 برای علی رضوانی (گزارشگر صداوسیما و مصاحبه‌کننده با روح‌الله زم) که به کرونا مبتلا شده بود، بسیاری به جد و صادقانه، طلب مرگ کرده بودند(+). بعد از حادثه رانندگی اخیر برای خبرنگاران محیط‌زیستی در ارومیه نیز حالا کسانی در توییت‌های سابق "ریحانه یاسینی" (یکی از خبرنگاران درگذشته در این سانحه) رد اظهار نظرهای او را در زمان ساقط کردن هواپیمای اوکراینی گرفته‌اند تا از پس آنها حتی از درگذشت او ابراز تاسف و ناراحتی هم نکنند که برخی متاسفانه حتی اظهار خوشحالی کنند!(+) قدری پیش‌تر، وقتی مرضیه ابراهیمی (قربانی اسیدپاشی در اصفهان) از رأی دادن‌اش در انتخابات خبر داد، سیل مهیب توهین و تحقیر بود که علیه او و کسانی که از حق او دفاع کرده بودند راه افتاد(+). از این نمونه‌ها بسیار است؛ شاید یکی از "ملایم‌"ترین‌هایش که به یاد بسیاری مانده رأی بینندگان به امیرمهدی ژوله در تقابل با امین حیایی در مسابقه تلویزیونی خندوانه در شش سال قبل باشد؛ جایی که مردم بازی‌های امین حیایی را در فیلم‌هایی علیه "جنبش سبز" از یاد نبرده بودند و با رأی به رقیب او، دماغ‌اش را به زمین مالیدند!

 

واکنش‌های سلبی این‌چنینی محصول ناگزیر "نفرت انباشته شده" از وضعیت موجود و بانیان آن است؛ واکنش‌هایی عموماً محکوم ولی "قابل درک"!

قربانی بزرگ این وضعیت "اخلاق عمومی" است و تقلیل "مبارزه" (فارغ از حق و ناحق بودن "مبارزه") در سطح آرزوی مرگ برای یک گزارشگر و خبرنگار، فحاشی و هتاکی علیه شهروندی که رأی داده!

واضح است در چنین فضایی این حرمت "جان انسان" هم نیست که "محور ارزش"هاست. 

 

فضای عمومی پیش و پس از اعلام ساقط کردن هواپیمای اوکراینی را توسط موشک‌های سپاه به خاطر آورید. در هر دو زمان مورد اشاره، 176 جان برای همیشه از کف رفته بود ولی پس از اطلاعیه دلیل سرنگونی، سوگ و خشم همگانی دوصد چندان شد. چرا؟

 

وقتی بانیان وضع موجود "دل" مردم را (دستکم بخش بزرگ و مهمی از مردم را) از دست داده‌ و مردم با او "همدل" نیستند، وقتی مردم هیچ راهی برای نشان دادن خشم و نقد و مخالفت موثر ندارند، داغ آن 176 نفر که حالا معلوم شده قربانی یک نزاع ناموجه (از نظر بسیاری) شده‌اند نیز مجالی می‌شود برای ابراز خشم، برای نمایش یأس و فاصله.

 

بر همین سیاق است که وقتی اتوبوس دانش‌آموز و سرباز و خبرنگار واژگون می‌شود و خانواده‌هایی داغدار می‌شوند، پیش از همه دوست داریم سر "حکومت"ی داد بزنیم که هیچ جای دیگری زورمان به او  نمی‌رسد و حتی وقتی از "پفیوز" گفتن دولت‌مردی می‌رنجیم و می‌خواهیم سر به تن‌اش نباشد، خوب می‌دانیم "پفیوز (یوز پُفی، ببر کاغذی) گفتن" تحقیری است به مثابه سوزنی در انبار کاه همه تحقیرهای سیستماتیک هر روزه (از تحریم و انواع صف و فقر هر روز شایع‌تر)!

 

"اخلاق عمومی" و مرکزیت حرمت "جان" و "آبروی" انسان‌ها و شأن "مبارزه" قربانی شده تا یک جریان خاص بر اساس نقد و مخالفتی، ناگزیر از اصلاح و تغییر نشود و احتمالاً اعتماد به نفس خود را ثابت کند. در این عرصه همه بازنده‌اند؛ چه کسانی که با افتخار مرگ یک گزارشگر تلویزیونی را آرزو می‌کنند (و دانسته و نادانسته دستان بسیار خالی خود را فریاد می‌زنند) و چه آن سامانه‌ای که "سکوت گورستانی" را "نعمت" دانسته و راه‌ها بر صداها و تغییر بسته است. در این عرصه همه بازنده‌اند البته جز "نفرت" تا که چه وقت از زیر کدام خاکستر برخیزد.

۱ نظر: