هیچ کس سراغ شمسالعماره را از اصفهان نمیگیرد، پل خواجو را از تهران، حافظیه را از مشهد، شاهگلی را از رشت، عمارت ذوالفقاری را از تبریز و بادگیرها را از زنجان. اینها هویتهای گلدرشت برای شهرهای خاص خودشاناند. مثل مدالهای یگانه (یونیک) روی سینه شهرهایند. بعد میرسیم به کوچه و محلهها و بازارهای قدیمی؛ اینها اگر گلدرشت نیستند ولی "هویت" یک شهرند؛ مخزن یاد و خاطره و بهانههای انسجام و ارتباط گذشته و حال. در همه این سالها، اما به بهانه و اسمهای مختلف همه چیز شهرها به هم ریخته شده. سالها قبل از کسی مقالهای در توصیف شهرهای چین میخواندم. نویسنده بعد از شمردن کلی عیب و حسن، به یک ویژگی (عیب) تاکید بیشتر کرده بود؛ اینکه شهرهای چین "خیلی شبیه هم" بارآمدهاند! عین شهرهای ما در ایران. ساختمانهای بیریختوریشه با نماهای گرانقیمت سنگی ِ رومی و "احمقانه"! هیچ هماهنگی در نمای بنای شهرها با اقتضائات شهرهایمان میبینید؟ کپی – پیستهای مکرر در مکرر! ساختمانی که در تهران است، به راحتی میتواند عیناً در زاهدان و ارومیه هم باشد! شهرهای ما برای "انسان" و "فضائل" او بار نمیآیند؛ موجودیتهای مجرد و مکانیکی؛ فرانکشتاینهای بتنی! دکتر رافائل مائوریلو (شیعهشناس ایتالیایی مقیم ایران) به مجله تقریرات (خرداد 94) گفته بود: «اصفهان شهری است که هنوز بخش قدیمی آن قابل دیدن و احساس کردن است. مشکل تهران این است که همه چیز برای کار است. احساس زندگی روزمره ندارد ... تهران به نظرم شهر خوبی برای زندگی نیست. شهری برای انسان نیست. ما انسانیم. شهر نباید برای ماشین باشد. خدا را شکر این ویژگی در شهرهای ایتالیا وجود دارد و شهر برای انسان است نه برای ماشین.» ... وقتی مینویسم چرا دبیرستان دیرسال امیرکبیر را "نابود" کردهاند بدون ردّی از آن، بدون حتی شباهت بنای کنونی با آن ساختمان نازنین، بدون حتی عکس و ماکتی به یادگار از آن گنجینهی یاد، منظورم همین است که مدیران و مالکان و مهندسان و معمارانی بارآمدهاند که رُباتاند؛ روح و تاریخ و گنج "بنا"ها و "انسان"هایش را نمیبینند. (کامنتها در اینستاگرام)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر