بعد از سالها هفته پیش برای عکاسی رفته بودم دبیرستانمان؛ 27 سال بعد از دیپلم. شهریور سال 87 بود که متوجه شده بودم برای بازسازی شروع به تخریب بخشی از دبیرستان کردهاند. خیالش را هم نکرده بودم که قرار است کل دبیرستان ما را "نابود" کنند. چند تایی عکس از نمای بیرونی دبیرستان گرفته بودم. دو سال بعدتر دبیرستان نو افتتاح شد ولی گوشه ذهنم خیال کرده بودم – خوشبینانه – لابد بخشی هنوز دست نخورده مانده اما سهشنبه هفته قبل که رفتم، تا وارد حیاط شدم، شوکه شدم. "هیچ" باقی نمانده از کلاسها، از آن پلهای که روبروی آن صف میبستیم و من سال سوم از دست مرحوم یوسف قزلباش جایزه گرفته بودم، یا پلههایی که محل عکسهای خوبمان بود. سالنی هم که مرحوم شرفی بانی آن بود، خیلی تغییر کرده ... دبیرستان امیرکبیر، دبیرستانی حدوداً شصت ساله بود وقتی کمر به تخریباش بسته بودند تا بنایی نو بسازند، دبیرستانی نامآور بود در تاریخ خود؛ مخزن یاد و خاطره، از دوستیها و یادگرفتنها، از مدیران و دبیران و دانشآموزاناش، از آقای پازوکی دم در مدرسه ... از آن همه، تنها درختی کهنسال باقی مانده که آبخوری را کنار آن ساخته بودند. حالا آبخوری جابجا شده. کلی از شاخههای این درخت عزیز را هم بریدهاند ... یعنی میشود زیر همین درخت فقط یک بار دیگر جمع شویم؟
*
چرا آن علقه و اعتقاد نزد متلاشیکنندگان بناهای قدیمی نیست که ماکت یا حتی عکسهایی از بنای در حال انهدام تهیه کنند و به یادگار در گوشهای از بنا قرار دهند؟ خاطرات روح دارند، جان دارند، شخصیت دارند، اعتبار شهرند و یک بنای مدرن احمقانهی زشت، صاف میآید و چهارپایه را از زیر پای "یاد"ها میکشد. این غمانگیز است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر