در این فیلم محسن رضایی چنین القا میکند که متوجه اوضاع
بحرانی فاو (فروردین 67 و در آستانه سقوط) بوده ولی تلفنی، به دلیل احتمال شنود،
نمیخواسته واقعیت ماجرا را به هاشمی رفسنجانی (فرمانده جنگ) گزارش کند؛ نوعی
تکذیب غافلگیر شدناش!
ماجرا اما این نیست و محسن رضایی، احتمالا به راحتی، دروغ
میگوید!
اصل ماجرا به این برمیگردد که ایران نیروهای خود را در
اواخر جنگ به جبهه شمالغرب منتقل کرده بود و گمان هم نمیکرد عراق در جبهه جنوب
دست به اقدام بزند. در کتاب «روایتی از زندگی و زمانه اکبر هاشمی رفسنجانی» از
سردار غلامعلی رشید (معاون وقت عملیات سپاه) با این عنوان یاد شده: «او به شدت
نگران جابجایی گسترده به شمالغرب و خالی شدن فاو بود. او میگفت امیدواریهای
ایجاد شده در جبهه شمالغرب واقعبینانه نیست.» (ص 494)
روزی که عراق به فاو حمله کرد (28 فروردین 67) اکثر
فرماندهان سپاه در غرب کشور و در سمیناری در کرمانشاه بودند.
ادامه ماجرا را به نقل از شماره 21 فصلنامه نگین ایران
(تخصصی جنگ ایران و عراق) که مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ خود سپاه منتشر کرده
بخوانیم (نقل با واسطه از صفحه 501 کتاب فوقالذکر):
محسن رضایی حمله دشمن به فاو را باور نمیکرد و میگفت: «نکند
دشمن جای دیگری میخواهد حمله کند؟ خب، تیپ گارد را نمیبایست میآورد شاخ
شمیران. آورد اینجا (غرب). تیپ گارد تلفات دیده است. کسی که میخواهد به فاو حمله
کند با توجه به این شرایط نبایستی تیپ گارد را می آورد اینجا (شاخ شمیران).»
خبرهای بعدی برای محسن رضایی مشخص کرد که مقصود اصلی دشمن، فاو است اما هنوز میگفت:
«دشمن میخواهد یک گوشهای از فاو را بگیرد. تثبیت هم بکند تا روی آن تبلیغات کند
و این حداقل چیزی است که در جریان است و حتمی هم هست. حالا کجا میتواند باشد
معلوم نیست. شاید محور امالقصر باشد. همین پایگاه موشک اول را بگیرد خط ما و خودی
را صاف بکند.» برادر (سردار غلامعلی) رشید (با حالت خنده میگوید): «شما همواره میگویید
دشمن یک ذره از فاو را میخواهد بگیرد!»
تبصره: احتمالا اگر مجال نقد و بررسی آشکار عملکرد امثال
محسن رضایی در جنگ فراهم بود، به همان اندازه مجال توصیههای
سیاسی-اقتصادی-اجتماعی بعد از جنگ برای اداره بهینه! کشور، از ایشان سلب میشد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر