1)
«مردم را از جنگ نترسانیم. امروز مردم را از جنگ میترسانیم، چرا مردم را از
جنگ میترسانید؟»
2)
«جنگ جهانی نخست منتهی شد به نظامیسازی بیسابقۀ جامعه، پرستش خشونت و نوعی آیین تقدیس
مُردگان که بسیار بیشتر از خود جنگ دوام آورد و مسیر را برای فاجعههای سیاسی پس از خویش هموار نمود. دولتها و جوامعی که در طی جنگ جهانی دوم یا پسازآن
بهدست هیتلر یا استالین (یا متوالیاً توسط هر دوی آنها) تسخیر شدند نهتنها
اشغال و استثمار را تجربه کردند بلکه شاهد تباهی و فساد قوانین و هنجارهای جامعۀ
مدنی نیز بودند. ساختارهای اصلی حیات متمدنانه از میان رفتند یا عظمتی شیطانی یافتند:
ترتیبات، قوانین، آموزگاران، پلیسها و قضات. خودِ دولت نهتنها
به حفظ امنیت نمیپرداخت بلکه تبدیل به
منبع اصلی ناامنی شد. رابطه و اعتماد متقابل چه در میان همسایگان و چه همکاران،
جامعه یا رهبران از هم فروپاشید. رفتاری که در شرایط متعارف نابهنجار محسوب میشد نهتنها تبدیل به رفتارهایی بهنجار شدند بلکه
گاهی تنها راه برای نجات خانواده و خود بودند، رفتارهایی همچون دزدی، عدمصداقت، ریاکاری،
بیتفاوتی در برابر بدبختی
دیگران و بهرهجوییِ فرصتطلبانه از مصائب آنان. ترسی همهگیرْ نارضایتی یا مخالفت را در نطفه خفه میکرد ... جنگ رفتاری را ترویج کرد که در دوران
صلحْ غیرقابلتصور و معیوب به شمار میآمد. این جنگ است، نه
نژادپرستی یا ستیز قومی یا غیرت مذهبی که به قساوت منتهی میشود.
جنگ، جنگ تمامعیار، پیششرط اصلی تبهکاری جمعی در عصر مدرن بوده است ... ما درس
اصلی سدۀ بیستم را به فراموشی سپردهایم: اینکه جنگ و وحشت و جزمیت چه ساده میتوانند ما را وادارند که دست به دیوسازی از دیگران
بزنیم، منکر اشتراک آنها با ما در انسانیت یا برخورداریشان از حمایت قانونی شویم
و اعمالی زننده در حق آنها مرتکب شویم. در غیر این صورت چگونه میتوانیم تسامح کنونیمان
در برابر اِعمال شکنجه را توضیح دهیم؟ ... در سدۀ پیش، جنگْ حاکی از تهاجم، اشغال،
آوارگی، محرومیت، نابودی و کشتار جمعی بود. کشورهایی که در جنگ میباختند اغلبْ جمعیت، قلمرو، منابع، امنیت و
استقلال خویش را هم میباختند. لیکن حتی آن
کشورهایی که علیالظاهر پیروز از کار درمیآمدند تجربیاتی مشابه داشتند و معمولاً جنگ را
همانگونه به خاطر میآوردند که بازندگان آن.
ایتالیای پس از جنگ جهانی اول، چینِ پس از جنگ جهانی دوم و فرانسۀ پس از هر دو جنگ
نمونههایی گویا هستند: همۀ این
کشورها «برنده» بودند و همۀ آنها از پای درآمدند. بنابراین هستند کشورهایی که جنگ
را بردند، اما «صلح را باختند» و فرصتهای ناشی از پیروزیهایشان را بر باد دادند. متفقینِ غربی در ورسای
و اسرائیل در دهههای متعاقبِ پیروزیاش در ۱۹۶۷، هنوز هم، گویاترین
نمونههای این امر هستند.»
3) بند
1 این یادداشت نقل قولی است از محمدباقر قالیباف در مناظره دوم انتخاباتی در نقد و
علیه روحانی. بند 2 هم بخشی از مقاله «تونی جات» (2010 – 1948) است که استاد تاریخ
بود.
4) جنگ
خوبیهایی دارد؛ مجال بروز همبستگی ملی میدهد ولی در این مجال، ارباب قدرت خیلی
راحتتر میتازند و بسیاری از خون مردم، طلا میگیرند؛ کره از آب که جای خود دارد!
در
مقاله «تونی جات» شاید جان کلام این است: هستند کشورهایی که جنگ را بردند، اما
«صلح را باختند».
توماس
مان (برنده نوبل ادبیات) هم سالها پیش گفته بود که جنگ، فرار بزدلانه از سختیهای
صلح است. بعضی هم گفتهاند که بهترین راه مقابله با جنگ، آماده بودن برای جنگ است.
ما که
جنگی 8 ساله و خونین را تجربه کردهایم راحتتر از خیلیها میتوانیم درباره جنگ
قضاوت کنیم.
5)
«شکنجه و دروغ ملازم جنگاند»؛ این را هم رمون آرون، مورخ فرانسوی، گفته.
دوستداران
جنگ، لابد ملازماناش را میشناسند.
زن ویتنامی در کنار جنازه همسرش. آوریل ۱۹۶۹ |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر