«... گزارش از این قرار بود که "بارتلبی" در واشنگتون کارمند جزیی در "دایره مرسولات باطله" بوده که غفلتا متعاقب یک تغییر و تحول اداری از کار برکنار شده است. وقتی به این شایعه فکر میکنم، نمیتوانم احساسی را که به من دست میدهد به خوبی بیان کنم. مرسولات باطله! آیا شبیه آدمهای مرده به نظر نمیرسد؟ مردی را مجسم کنید از بداقبالی و بالذاته مستعد یأس و کسالت. برای این خلقیات آیا مشغلهای تشدیدکنندهتر از کار با نامههای باطله و دستهبندی آنها برای سوزاندن هست؟ زیرا گاری گاری از آنها را به طور سنواتی می سوزانند. گاهی کارمند رنگپریده در میان تای کاغذی حلقه انگشتری مییابد. شاید انگشتی که مقصد آن بوده اکنون در گور پوسیده باشد. اسکناسی که به قصد اعانت در اسرع وقت ارسال شده، در حالی که نیازمندش دیگر نه میخورد و نه گرسنه میشود. رحمت خدا بر آنان که مایوس مردند. استدعای امید برای آنان که ناامید مردند. اخبار مسرتبخش برای آنان که از رنجهای تسکین نیافته نفس بریده مردند. در ماموریتهای زندگی، این نامهها به سوی مرگ میشتابند.
آه، بارتلبی! آه، انسان.»
.
* فراز پایانی داستان "بارتلبی محرّر" اثر هرمن ملویل (قرن 19)
از کتاب "یک درخت، یک صخره، یک ابر" (مجموعه برجستهترین داستانهای کوتاه)، صص 7 – 146
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر