اشاره: یکی از دوستان، سوالی فرستاده و
پاسخ مرا خواسته؛ بخوانید:
.
سوال: حتما عکس مشترک جواد ظریف و صدام را
دیدهاید و حتما خنده جواد ظریف در عکس هم توجهتان را جلب کرده. یا مثلا در عکسی که
هاشمی و احمدینژاد بعد از انتخابات ۸۸ در مراسمی میخندند و احوال پرسی میکنند. خود من در مراسم ختمی
شاهد برخورد خیلی صمیمی محمدرضا خاتمی و قاضی مرتضوی موقع خداحافظیها بودم. وجه اشتراک
هر سه این موارد این است که خیلی خوب میدانیم این ها چشم دیدن همدیگر را هم ندارند
ولی خیلی خوب به هم لبخند زدهاند و میزنند.
حالا سوال این است: به نظر شما یک سیاستمدار
تا کجا باید در این لبخند نشان دادن، پیش برود؟ من واقعا مثلا لبخند یک آدمی مثل جواد
ظریف را در مقابل یه آدمی مثل صدام نمیتوانم درک کنم. یعنی نمیدانم چه چیز جایگزین
آن نفرتی که به خاطر آن همه جنگ و بدبختی به وجود آمده میشود که جواد ظریف میتواند
جلوی یک همچنین آدمی لبخند بزند. فقط لطفا حواستان باشد که من قصدم ابدا قضاوت نیست.
قصدم این است که بدانم اگر اسم این مصلحت اندیشی است، حدّش کجاست؟ به قول بعضیها مرز
دیپلمات یا انقلابی بودن کجاست؟
.
.
**
پاسخ: سیاست تدبیر امور مملکت است. در سیاست دشمن
دائمی و دوست دائمی نداریم.
به نظرم میرسد این دو جمله، همه پاسخ شما
باشد. مصلحتاندیشی هم به خودی خود مذموم نیست. آنچه مهم است اصولی است که سیاستمداران
برای تدبیر امور مملکت و برای تدبیر حفظ قدرت خود به آنها باور دارند و عامل آن هستند؛
اصولی که هر چه به عدالت و آزادیهای مدنی نزدیک باشد (به گمان من نوعی) ستودهتر
است. روزی در مقابل صدام باید جنگید و روزی دیگر باید خندید. کمتر رخ می دهد سیاستمداران
(در عرصه داخلی و خارجی)، حتی با سابقهای مشحون از عناد و دشمنی، وقتی تا سطح ملاقات
رو در رو پیش میروند، لبخند نزنند؛ حتی کوتاه، لااقل مقابل دوربینها. حد این تعاملات را «هدف» معین میکند؛ گاهی نامش منافع ملی است و گاهی چیز دیگری!
.
با این همه به گمانم، بخش مهم سوال شما، دقیقا
جمله آخر سوال شماست!
برای درک آن باید معنای واضحی از دیپلمات
و انقلابی ارائه شود. وقتی رهبری اواخر دوره ریاست جمهوری احمدینژاد (بهمن 91) و در
اوج فشارهای اقتصادی گفتند که من انقلابیام نه دیپلمات، بسیاری با توجه به فضای سیاسی
و اقتصادی جامعه، آن را حمل بر سرسختی در مذاکرات هستهای کردند و دیپلمات بودن، یک
«ضد ارزش» در مقابل «ارزش» انقلابی بودن معرفی شد. جملات تکمیلی رهبری البته مسئله
را واضح تر میکند؛ تاکید بر «صراحت» و «صداقت» («من دیپلمات نیستم، من انقلابیام،
حرف را صریح و صادقانه میگویم. دیپلمات یک کلمهای را میگوید، معنای دیگری را اراده
میکند. ما صریح و صادقانه حرف خودمان را میزنیم»).
.
رهبری لااقل در یک مورد از سخنان خود (که
من سابقه آن را پیدا نکردم) از نجابت در مقابل دشمنیها با جمهوری اسلامی توسط برخی
کشورهای منطقه گفت. همین «نجابت» آیا با «صراحت» انقلابی بودن برخورد ندارد؟! این نوع
تردید است که پاسخ به بخش پایانی سوال شما را دشوار می کند؛ این که چرا باید
دیپلمات بودن یک ضدارزش باشد؟ آیا دیپلمات
بودن یعنی مزوّر بودن؟ آیا حکومتها به دیپلمات احتیاج ندارند؟
هنوز داستان حضور چرچیل بر سر مزار «سیاستمداری
صادق» را که در کتابهای درسیمان بود، به یاد دارید؟
.
.
.
پ.ن: فراموش نکنید: کسی که اوضاع سیاسی
را «تحلیل» میکند، لزوما «دیپلمات» نیست و خود تحلیگر نیز باید متوجه این تفاوت
ماهوی باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر