سلام خوب ِ باشکوه
.
تصور کرده بودم انگشتانم را عین شانه توی موهایت فرو برده و
سُر دادهامشان تا به روی شانههایت. بعد همه حسودیام را ریخته بودم زیر پای
بادی که بی جواز و وقت و بیوقت موهایت را به هم میریزد ...
اصلا بادی که به فرمان
سلیمان بود، لختی به فرمان من میآید؟ آخر تو دوری؛ ... و مسئله این است.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر