سلام خوبی ِ زندگی
.
به خودم میگویم اینکه «من از یادت نمیکاهم» شعر نیست،
شعور برافراشته شدن و ماندن است. حضور و یادت غنیمتی است؛ و من چقدر باید بگردم
دور این ودیعهی عزیز؛ دور تویِ خوب.
.
دستم را میگذارم روی رگ گردنام، که درک فاصله آسانتر شود حتی، میگویم، به همانی که
نزدیکتر از همین فاصله به من است؛ که «سپردهاماش به تو». و چقدر دلم قرص میشود
بابت این قریب که «لا شریک له».
.
الهی که خوب باشی؛ به حق کوتاهی آن فاصله.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر