۱۳۹۲ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

129

سلام خوبی ِ زندگی
.
به خودم می‌گویم اینکه «من از یادت نمی‌کاهم» شعر نیست، شعور برافراشته شدن و ماندن است. حضور و یادت غنیمتی است؛ و من چقدر باید بگردم دور این ودیعه‌ی عزیز؛ دور تویِ خوب.
.
دستم را می‌گذارم روی رگ گردنام، که درک فاصله آسان‌تر شود حتی، می‌گویم، به همانی که نزدیک‌تر از همین فاصله به من‌ است؛ که «سپرده‌ام‌اش به تو». و چقدر دلم قرص می‌شود بابت این قریب که «لا شریک له».
.
الهی که خوب باشی؛ به حق کوتاهی آن فاصله.
.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر