۱۳۹۲ مهر ۲۹, دوشنبه

نامه‌ی سی و ششم


سلامْ روشنای چشم
می‌گویم شاید شاعرانه‌ترین کاری که خدا وقت خلقت بنی‌بشر کرد این بود که «چشمها» را به اشک بخشید! راه دیدن و نور را به «نشانِ زنده بودن حس»؛ حس رحم، حس دلتنگی، حس تظلم‌ و "داد"ستانی، و حتی حس شادی و شوق.  چشمی که اشک ندارد، اصلا نیست؛ کور است. خیلی‌ها حتی سراغ دل ِ سخت را هم از چشم ِ بی‌صاحب، از چشم ِ بی‌اشک، می‌گیرند.
.
و دیگر؛ حافظ بعد صلاة صبح گفته بود: تن‌ات به ناز طبیبان نیازمند مباد، وجود نازکت آزرده‌ی گزند مباد!
تو خوبی دل‌آرام؟ 
.
دعا می‌کنم، تکرار همان دعای حافظ را ...
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر