سلام سایهی امن
.
دیدهای ته ظرفی یهویی کنده، شکسته یا که
سوراخ شود، و هر چی توی آن است به چشم بر هم زدنی بریزید، برود، هدر بشود؟ دو چشم
گشاد بماند و دستانی که تاب ِ تکان ندارند؟
.
گاهی دل آدم هم همین طور خالی میشود، میشکند
و بعد خالی از خیال، تهی از «آرام». خب، دل هم ظرف است؛ کوچک و بزرگ دارد؛ سیاه و
سفید هم دارد، شیشهای و چدنی دارد ... بعد که خالی شد؛ می شود حکایت همان دل
شکستهای که حافظ به خاک خواهد برد، که «چو لاله، داغ هوایی که بر جگر دارد»
.
حالا هم لابد حکمتی دارد که خدا نیز همان
حوالی پیدایش میشود؛ کنار دل ِ شکسته.
.
خداحافظ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر