۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

به قدر ِ یک فصل


امروز به قدر ِ یک فصل گذشت از روزی که اختیار در خانه ات را هم از تو گرفتند ... تو که در خشت خام، "مهرورزی" را "کینه توزی" و "کابینه هفتاد میلیونی" را "کابینه یک نفره" و "عدالت اجتماعی" را "تحقیر ملی" دیده بودی، از رمالی و کف بینی گفته بودی، از پدیده دروغگویی و از دو دو تا ده تا ... بعد تا توانستند تو را دشنام ها دادند، همراهانت را زندانی کردند، بردند و آویختند و زدند ... شدی سر فتنه! بی بصیرت! ... خشت خام دو سال پیش حالا شده "آیینه" برای همان ناسزاگوها، همان کلید داران زندان و بند و بست  ... خوشیم که به تو، به پیر بصیر سرزمین مان، از همان ابتدا ایمان داشتیم.
.
.
.

۴ نظر:

  1. نه محمد جان نه.... نوشته ات یک چیز کم دارد، یک جایی خلا دارد... آن خشت خام آینه نشده، آن خشت از اول هم خشت نبود، اصلا خشتی در کار نبود اگر میرحسین آینه داشت و می دید و فریاد میکرد آنها خودشان صد بار صدهزار بار بیشتر آینه داشتند، گیر بر سر ندیدن نبود محمد عزیز، گیر بر سر هوای نفس بود، بر سر قرین قدرت بودن!

    اینها به گناهانی محمود را میرانند که مشابهشان را دو سال پیش شنیده بودیم و باز نباید فراموش کرد که همین ها که امروز به تیرباران محمود مشغول اند ریشه دردهای این جامعه هستند! اگر محمود معلول است اینها علت اند! اینها به سان کسی نبوده اند که ندانند و امروز هشیار شده باشند! دلیل این تاختن ها را باید جای دیگری جست... جایی از جنس نگرانی برای قدرت!

    اگر محمود دولتش را وصل به امام زمان کرده نباید فراموش کرد عده ای که امروز او را می رانند خودشان از او به مراتب فاجعه آمیزتر سخن میگویند و حکومتشان را به خداوند آسمانها و زمین متصل کرده اند!

    پاسخحذف
  2. باده فروش! باور کن می دانم اما شده ام عین کسی که می خواهد به سختی خودش را گول بزند، می خواهم بباورانم که خشت بود و آینه نبود. می خواهم باور کنم که این سرمستان قدرت رقیب را نشناخته بودند، که اگر شناخته بودند جان و مال و ناموس را چنین بی ضمانت به امانت نمی دادند ... ما فروپاشیده ایم، داغیم هنوز

    پاسخحذف
  3. فرقی نمی کند دیگر چوپان دروغ بگوید یا راست ، گرگ های این حوالی آنقدر گرسنه اند که آدم ها را هم می درند!

    پاسخحذف
  4. این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.

    پاسخحذف