۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

من باور می کنم تو محاربی

من باور می کنم تو محاربی. و تازه حتی اگر باور هم نکنم مگر از درد و رنج تو و مادرت کاسته می شود؟ نه نمی شود. من باور می کنم تو محاربی. لابد با کسی سر جنگ داشته ای و کسی را هم کشته ای. لابد نه؛ حتما! ... تو می توانستی مثل خیلی از هم سن و سال هایت بروی توی بازار و خرید کنی. بروی توی کافی شاپ؛ گل بشنوی و گل بگویی. از آخرین مد ها و مدل ها خبر بگیری. درس ات را بخوانی. هنرمند شوی برای خودت. ورزشکار هم شاید. تو می توانستی عین خود من بنشینی پشت کامپیوتر و بنویسی و لینک بدهی و لایک بزنی و شِر کنی و تازه محارب هم نباشی. می توانستی بنشینی خانه و بی.بی.سی و صدای آمریکا گوش کنی و پز روشنفکری هم بدهی. روزنامه و کتاب بزنی زیر بغلت. خب! تو به این ها راضی نشدی. تو محارب شدی! برای حقوق بشر خودت را خسته کردی؛ همان حقوق بشری که معتقدش بودی. آستین بالا زدی و کار ساختمان کردی برای کودکان ِکار ... من باور می کنم تو محاربی. و تازه حتی اگر باور هم نکنم مگر از درد و رنج تو و مادرت کاسته می شود؟ نه نمی شود. من باور می کنم تو محاربی. لابد با کسی سر جنگ داشته ای و کسی را هم کشته ای. لابد نه؛ حتما! تو با عافیت جنگیدی و خودت را کشتی شیوا
*
شیوا نظرآهاری را سال قبل دو بار بازداشت کردند؛ بار آخر؛ آذرماه بود و او از آن موقع تا به حال در زندان است و اخیرا مادرش گفته که به او اتهام زده اند که "محارب" هم هست ... و محارب را می کشند در این سرزمین
*

کاریکاتور بالا را مانا نیستانی برای شیوا نظرآهاری کشیده
*
اگر عکس را نمی بینید، اینجا را کلیک کنید.
در شرح اش نوشته اند: شیوا نظرآهاری در کمک برای تعمیر مرکز جمعیت کودکان کار
اگر کاریکاتور را نمی بینید، اینجا را کلیک کنید

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر