۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

و امروز آنقدر شفافیم
که قاتلان درونمان پیداست
و دریای شهرمان
چنان خسته است
که عنکبوت
بر موج هایش تار می بندد
کاش
کسی این مارها را عصا کند
و کاش آنکه استخوان هایم را می لیسید
شعرهایم را از بر نبود
...
زنبورها را مجبور کرده ایم
از گل های سمی عسل بیاورند
و گنجشکی که سال ها
بر سیم برق نشسته
از شاخه درخت می ترسد
با من بگو چگونه بخندم؟
وقتی که دور لب هایم را
مین گذاری کرده اند
...
ما
کاشفان کوچه های بن بستیم
حرف های خسته ای داریم
این بار
پیامبری بفرست
که تنها گوش کند.
*

گروس عبدالملکیان

۴ نظر:

  1. حكايت ما نبود شعرك تو
    روايت «‌ آنها » ولي ...
    شايد !

    .
    .

    « ما »
    - گرچه كاشفان كوچه بن بستيم به جبر جباران -
    لبخند و برگ و « رهايي » را از ياد نميبريم .

    .
    .

    ما « ‌فـــــاتحان » كوچه بن بستيم ...
    ما ... « ‌فـــــاتحان » كوچه بن بست ! :)


    پي نوشت ... به هر سبزينه اي اين حوالي : خسته نشو رفيق ... عاشق بمان و نمير ... كه پيامبري حتي - اگر كه معجزه گردد - نيست و نمي آيد : « مگر در لباس شيدايي » . عاشق بمان و نمير ! :)

    پاسخحذف
  2. ناشناس قبلي باز۱۹ دی ۱۳۸۸ ساعت ۱۶:۵۷

    وا داشتي ام – دوباره – به آمدن و نوشتن . تقصير تو هم نيست ... « خودم » تاب نمي آورم اندوه هم ترانه هايم را ... تو باشي يا خواننده هاي اين خانه !

    ميان خشم و فسردگي ( « تا رسيدن به روز سبز فتح قله ي بعدي » ... زود باشد يا كه حتي دور ) ، در اولي بمان ؛ كه اندوه ، ميسوزاند اميد را ... و چه كس بي اميدي حتي خرد ( ‌البت به ضم خ ) فاتح فرداست ؟!

    در پله اندوه زياد نمان كه ... كه ... كه ... ( كه تهديد ميكنمت !!!‌ ) :ي


    پي نوشت :

    اينجانب – نام و نام خويشاوند - بدينوسيله به اطلاع ميرسانم كه : پيش از عـــــــــالم و آدم ، عقل مباركم به سمع و نظرم رسانده كه « زيادي دلواپس ميشوم » اما ... دل مبارك كمي تا قسمتي نخودي ست .
    سو ( به ضم سين – كه ‌انگليسي اش هم ميشود همين ) : ببخش و بيامرز اين دوباره نويسي را . دل كوچكي دارم ... با چشمهايي كه عادت نداده خودش را به «‌ عبور بي اعتنا و كنش » . چه كنم دست خودم نيست به خدا ( اين آخري دروغ بود الـــــــبته ! :ي )‌.

    يواشكي نوشت (‌ معني و مفهوم آن اينست كه : « فقط » صاحب خانه بخواند ) : سرسختانه اين جنس ْ دلواپسي را نگه ميدارم ... محلي از اعراب داشته باشد يا كه نه . ميگويي نه ؟! امتحان كن با جوابيه اي مفصل كه : بيجا بود دلواپسي ات ... "‌ اين شعر اصلا نشان افسردگي نداشت "‌ ! :ي
    ضمنا ( كه انگليسي اش ميشود ضمنن ! :ي ) : توضيحات بيجايي كه گه گداري به اطلاع ميرسد محض معرفي ناشناسي ست كه شناس شده ( فتبارك الله احسن الخالقين :ي ) ... تا كه پيش از آنكه كارت سبز بگيرد ( ‌به به ... سبز ... كارت « سبز » !‌ آنوقت بگوييد جنبش ما ربطي به جناب امريكا ندارد !‌ :ي ) بتواني دمش را بگيري و بپرتاني اش ( :ي ) يك جايي دو و و ر ِ دور ( البته شكل محترمانه تري اگر ممكن بود مزيد امتنان است ) . با احترام : ناشناس دل نخودي !‌ :ي

    مگر نگفتم «‌ فقط صاحب خانه بخواند » ؟!
    عجبا ! :ي

    پاسخحذف
  3. ناشناس! اهل پرتاندن نیستم؛ دلی هر چند نخودی مرا هم هست

    پاسخحذف
  4. میدونی کجا ضربه میزنه؟
    این بار پیامبری بفرست
    که تنها گوش کند

    پاسخحذف