دور شدیم، ... دورِ دور. شد به اندازه سی غروب؛ یک ماهِ تمام. چشمت که بسته شد؛ دوری شروع شد؛ تلخ، سنگین، و بدتر از همه: بی بازگشت ... قربان دستانِ گرمت، فدایِ چینِ پیشانی ات، دلم برایت تنگ شد وقتی فارغ از روزمرگی یادم آمد دیگر خبری نیست از آفتاب مهربانی به اسمِ تو، به اسم پدر ... /ا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر