اول) چه خواب عجیبی بود؛ نور خورشید از پردهای توری رد شده و تبدیل شده بود به دایرههای سفید روشن روی دیوار؛ عین بعدازظهرهای تابستانی روزهای کودکی خانه پدری. دو مرد ناشناس خوشرو مهمان بودند، پشت سرشان یک پنجره قدیمی بود و یک در قدیمی، همراهشان شدم که برویم. همان در قدیمی که باز شد، انگار روبهرو بهشت بود؛ درخت و سبزینگی ِ سرشار، مردمانی خوشحال و آرام، مردی با کودکش بازی میکرد، یک دشت وسیع، انگار همان چشمانداز ِ در ِ شرقی ِ خانه پدری اما با منظرهای بسیار تازه و دلچسب، بدون هیچ خانهای، فقط خوشی و خوبی. در میانه چشمانداز، از جادهای که انگار خاکی بود، اتومبیلی رد میشد ... ولی من ناگهان بغض کردم، گریهام گرفت حتی، گفته بودم که کاش آلبر کامو و ماریا کاسارس زنده بودند، کتاب نامههایشان توی دستم بود، انداختماش زمین از شدت اندوه، انگار پاره شد. کسی که سوار آن اتومبیل بود، نزدیکتر آمده بود، چشماش به کتاب افتاده افتاد، من گفته بودم: «ربطی به این بغض من ندارد» ... و دروغ گفته بودم.
ناگهان از خواب پریدم، بغض ِ توی خواب، هنوز توی گلویم بود، بقیه هیچکدام نبودند؛ رفته بودند.
دوم) توی بازجویی مفصل مرداد دو سال قبل، بازجو تهدید میکرد که پروندهام را قضایی میکند و گفته بود اگر قاضی حکم به مجرمیت و مجازات ندهد، علیه قاضی به حفاظت قوه قضاییه گزارش میکنیم یا آن قدر شکایت میکنیم ازت که بالاخره گیر بیفتی! این دو شکایت اخیر، به خصوص این آخری، آن سناریو را یاد من انداخته! واقعا مصادیق شکایت احمقانه بوده! نوشته بودم که نمیشود در شادی از جایزه صلح نوبل همشهریمان (نرگس محمدی) بریزیم توی خیابان، (در پرونده سوم) شکایت کرده بودند که فلانی مردم را دعوت به جشن و پایکوبی کرده! در این آخری هم رویکرد سیاسی مطلوب اسرائیل ِ سعید جلیلی را زیر سوال برده بودم (که چطور کسی مثل سعید جلیلی میتواند دوستان اسرائیل را متحدتر کند)، به اتهام تبلیغ علیه نظام برایم پرونده تشکیل داده بودند! برای هر دوی این پروندهها قرار منع تعقیب گرفتهاند ولی بعدی و بعدتری معلوم نیست چه باشد! من حسابی فیتیله را - بهرغم وجدان - پایین کشیدهام ولی انگار مسئله چیزی فراتر از راضی شدن من به سکوت یا حتی ملایمت در نقد و نقادی است!
سوم) در کانال تلگرامی اعلام کردهام که تا اطلاع ثانوی "نقد" نمینویسم، "نقل قول" میکنم. کرکره اینستاگرام را هم فعلا پایین کشیدهام؛ فقط شاید پیامی بدهم یا پیامی مستقیم بخوانم. توییتر اما روزنه تنفس است فعلا. مثل سابق دیده و خوانده نمیشوم ... با این که میدانم گزمهها آنجا را بیشتر "رصد" میکنند!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر