۱۴۰۲ خرداد ۲۰, شنبه

پراکنده‌های روز بیستم از ماه سوم


 

اول) از اول خرداد هی فکر می‌کردم این خرداد یک مناسبت مهمی درش هست، که من باید یادش باشم ولی چرا یادم نمی‌آید؟! امروز، بعد از سه هفته، ناغافل یادم آمد؛ اول خرداد سال ۸۴ اولین روز کاری من بود در بندرعباس؛ شروعی برای ۹ سال و دو ماه بعدش. چه روزگاری بود ... چرا یادم رفته بود تاریخ این مهاجرت غریب و سنگینی که تلخ تمام شد؟

دوم) پنجشنبه چه باران مهیبی آمد. دو ساعت شد یا نشد، سیل راه افتاد که اسمش را گذاشتند "آب‌گرفتگی معابر"؛ حالا اگر هم شبهه‌ای در اعتبار کلمه "سیل" هست، یک ساعت بیشتر باریده بود، بی‌تردید هیچ شبهه‌ای نبود! شهرهای ما بی‌اندازه بی‌دفاع‌اند.

سوم) شبی که فردایش تعطیل است سعی می‌کنم فیلم ببینم. چون فیلم زیاد و فرصت من کم است، سعی می‌کنم فیلم خوب انتخاب کنم. گاهی حالم بد است و فقط هیجان و مخدر ذهنی می‌خواهم؛ فیلم معمایی و جاسوسی و جنایی! فیلم هندی و رزمی و ترسناک؛ هرگز، ایرانی؛ به ندرت. 

درام برای حال قدری بهتر.  American Hustle  را دیدم؛ خیلی خوشم آمد. شیفته Amy Adams شدم، دلم برایش تنگ شد بعد فیلم! ... چه خوب بود وقتی نبوغش را بروز می‌داد و توی ماشین وقتی Christian Bale را نوازش می‌کرد که کتک خورده و رانده شده بود. چند شب قبل‌تر دوباره Mad Max: Fury Road را دیده بودم؛ چرا این فیلم این همه خوب است و خوب تمام می‌شود؟! چقدر Tom Hardy خوب است، در آن لحظه که بعد از پیروزی، "می‌رود" ... بعضی فیلم‌ها قد یک کتاب خوب، خوب‌اند هر چند شاید غمگین‌ات کنند.

چهارم) ح می‌گفت: اشتباه کردیم زن گرفتیم؛ مایی که قرار بود سرمان توی کار فرهنگ باشد و نتوانیم خیلی از انتظارات خانواده را برآورده کنیم در این مملکت ... درست می‌گفت. به خودش هم گفتم که درست می‌گوید. یاد حرف خانم س افتادم که  در جلسه کتابخوانی به نقل از یک نویسنده در کتابی می‌گفت: بهترین سن برای ازدواج، بیست سال بعد از ازدواج است! ... ازدواج نکنید اگر قرار نیست از شوق مسائل اجتماعی و سیاسی در این مملکت گنداندود، برای خودتان امتیاز و پست و مقام و سهمیه جور کنید که هیچ، که دردسر بخرید و حذف‌شدگی، که با دروغ به راحتی نسازید، که آن‌قدر خودخواهید که به تمامی اسیر تامین آسایش خانواده نخواهید شد، که کاسه‌لیس و کیف‌کش نخواهید شد که شرف و عزت نفس‌تان را به پله‌های ترقی و به زر و زور نخواهید فروخت. بعد که ازدواج کردید، اگر فکر می‌کنید نخواهید توانست جوجه‌های‌تان را بیرون از قفس بفرستید، غلط می‌کنید که جفت‌گیری و تولید مثل می‌کنید! ... و بدانید اگر جوجه‌های شما رنجی ببرند یا رنجی را به  ناحق بر کسی و کسانی روا بدارند، مستقیم شما شریک جرم کسی خواهید بود که رنج‌شان می‌دهند و شریک جرم اِعمال رنجی که پاره‌های تن شما بر دیگرانی روا می‌دارند. اگر جزئی از این حلقه رنج شدید، بسته به حلقه و وسعت رنج، ابدتان را باخته‌اید. این همه به چه می‌ارزد؟ ها؟! ازدواج شروع بازی با زندگی "یک انسان" دیگر است؛ حواس‌تان باشد. ماجرا خیلی جدی است. ابدتان را دریابید.

پنجم) «بی‌عدالتی در یک جا، تهدیدی برای عدالت در همه جاست»؛ این را مارتین لوتر کینگ گفته، و چه درست، و چه عمیق. حساب همان حساب حلقه رنج است؛ ذره‌ای شر حتما در برابر حتی ذره‌ای شر، ذره‌ای خیر حتما در برابر حتی ذره‌ای خیر.

ششم) با اویس دو ساعت نشستیم و حرف زدیم، کمیل هم بود، همکلاسی سال‌های دبیرستان. ایران به اویس‌های خیلی زیادی احتیاج دارد. تنها نگرانی و شبهه من این است که نکند جایی، بین دغدغه‌های خوب و زیادش، جای معلول و علت اشتباه کرده باشد. همیشه از او یاد گرفته‌ام. یک آدم فنی و خبره، چه خوب که به "کلمه" این همه اهمیت می‌دهد؛ به معنای درست کلمه‌ها؛ به ژینایی، و به امثال آن.

هفتم) بهار پارسال، آخرین بهار همه این‌ انسان‌های گوشت و پوست و استخوان‌دار بود که «که عاشق‌ترین زندگان بودند»؛ رنج سهمگینی روی دوش ایران گذاشته شده؛ کشته‌شدن‌شان یک اندوه، درد تحدید و آزار بعدتر خانواده‌های‌شان یک طرف.

هشتم) من می‌دانم که خیلی زود، دیر خواهد شد.

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر