بعد از اولین ترور محمدرضا شاه پهلوی (بهمن ۲۷)، او دستاندرکار تغییر قانون اساسی برای کاستن از قدرت قوه مقننه و افزودن قدرت قوه مجریه و خودش شد.
احمد قوام (نخستوزیر ادوار) نامه (در اسفند ۲۸) نوشت و معترض شد: «اگر شخص پادشاه مداخله در امور مملکت فرماید طبعاً مورد مسئولیت واقع میشود و طرف بغض و عناد عامه واقع میگردد.»
او معتقد بود بر اساس آرمانهای مشروطه، شاه باید سلطنت کند نه حکومت. نوشت: «نتایج آن [تغییر مورد نظر در قانون اساسی] بسیار وخیم و بیشبهه به خشم و غضب ملی و مقاومت شدید عامه منتهی خواهد شد و آن روز است که سرنیزه و حبس و زجر مدافعین حقوق ملت علاج پریشانیها و پشیمانیها را نخواهند کرد.»
شاه بسیار خشمگین شد، دستور داد لقب "حضرت اشرف" را که خود به احمد قوام داده بود، پس بگیرند، وزیر دربار جوابیهای به قوام داد (مملو از تهدید و تحقیر و یادآوری گذشته) که قوام هم آن را به حساب خود شاه گذاشت و نامه دوم سرگشادهای نوشت؛ «دوام و بقای سلطنتها و موفقیتها، در حفظ و حراست حقوق ملت و احترام به افکار عامه است.»
دو سال بعد، شاه در دفع شرّ مصدق دوباره به احمد قوام برگشت که منجر به قیام تیر ۳۱ و بازگشت مصدق به قدرت شد، سه سال بعدتر (تیر ۳۴) قوام درگذشت، ۲۹ سال بعد از نامه قوام، انقلاب شد؛ حدود ۱۵ سال بعد از آنکه شاه از پی قیام ۱۵ خرداد ۴۲ و ترور دوم (فروردین۴۴)، قدرت و خودکامگی خود را به سرعت افزایش داد و "مورد مسئولیت" واقع شد؛ و بالاخره زمانی رسید که چیزی نبود که "علاج پریشانیها و پشیمانیها" شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر