۱۴۰۲ اردیبهشت ۴, دوشنبه

پراکنده‌های روز چهارم از ماه دوم

 

اول) مرور نوشته‌های وبلاگی را برای گزینش یادداشت‌ها (شاید برای کتابی) تا به انتهای دی ۹۱ رسانده‌ام؛ شده حدود ۳۸ هزار کلمه. پست‌های دو ماه بهمن و اسفند را هم مرور کنم، آماده می‌شوم برای ویرایش روی کاغذ و گزینش نهایی و سپردن به دست کسی که برساند به دست اهل و ناشرش! شاید اگر "شین" را مرتب دنبال کرده باشید، دیده و خوانده‌ باشید که تقریبا ۸ صبح هر روز، به‌روز می‌شود؛ این پست‌ها عموماً مربوط به نوشته‌های همان ده-یازده سال قبل وبلاگ‌اند که دارم توی "شین" تکرارشان می‌کنم؛ اکثراً نقل از متن کتاب‌هایی که آن روزها زیر دستم بوده.

 

دوم) روزی یک ساعت تا دو ساعت کتاب و مجله می‌خوانم. در مقابل حجم و تعداد کتاب و مجلاتی که باید بخوانم، به چشم نمی‌آید. خیلی خسته می‌رسم خانه. شب‌ها هم خواب خوبی ندارم. خیلی از شب‌ها فاصله بین خاموش کردن چراغ مطالعه تا ثبت ورود به محل کار، کمتر از شش ساعت است.

 

سوم) خیلی  از متن‌هایی را که توییت می‌کنم، شب یا شب قبل روی کاغذ می‌نویسم و بعد صبح اول وقت، توییت می‌کنم. تمرین می‌کنم زیاد درون باتلاق توییتر نروم! با این حال اعتراف می‌کنم کمتر جایی به اندازه توییتر ندای «من زنده‌ام» را بازتاب می‌دهد! ... یک جور قوت قلب؟! نمی‌دانم واقعا! ... یک چیز خوبی که در توییتر می‌بینم این است  که بسیاری از مفاهیمی و حرف‌هایی که دوست دارم ازشان بنویسم، قبل از من کسانی می‌نویسند و گاهی خیلی بهتر و گویاتر. این تقریب ذهن خوشحالم می‌کند و بارم را سبک‌تر. به همین دلیل است که سعی می‌کنم بیشتر از کتاب و مجلاتی که می‌خوانم نقل قول کنم در روزگاری که متاسفانه کمتر کتاب و مجله‌ای خوانده می‌شود.

 

چهارم) کاش توان و وقت‌اش را داشتم؛ همه کارهایم را تعطیل می‌کردم که اثبات کنم، سند احصا و احضار کنم که ما ایرانیان (اعم از مردمان و حاکمان) چقدر در طول اعصار تحت سیطره و تاثیر "تحقیر" بوده‌ایم، نتوانستیم از بند این تحقیرها خودمان را رها کنیم و چون نتوانسته‌ایم، رفتار و پندار نادرست را تکرار کرده‌ایم و بیشتر و بیشتر در ناکامی فرورفته‌ایم؛ همه سر پیچ پیچیده‌اند و ما نپیچیده‌ایم و صاف رفته‌ایم توی دل دیوار! هر چه بیشتر تاریخ می‌خوانم، و بیشتر از همه، تاریخ می‌خوانم، متوجه می‌شوم چه تحقیر عظیمی در جان ما لانه کرده؛ تحقیر بابت شکست از اسکندر، از اعراب، از مغول‌ها، از روس‌ها، از متفقین در شهریور سال ۲۰، سرشکشتگی بابت ناکامی در ملی کردن صنعت نفت در دهه ۳۰ و شکست دادن و سرنگونی صدام در دهه ۶۰ ... و هنوز تحقیر می‌شویم به شکل‌های مختلف ... ما ایرانی‌ها باید جایی، با گذشته خودمان صلح کنیم، شاید بتوانیم توانایی خودمان را درست اندازه بگیریم ... به اندازه همه تاریخ‌مان بار تحقیر به دوش برده‌ایم. هویت‌مان را بد شکل داده‌ایم و اسیر آن شده‌ایم. نقش حاکمان بسیار اساسی‌تر است؛ همین پنجاه سال اخیر را مرور کنید؛ شاه اگر بار تحقیر عزل پدر و شکست از متفقین را بر دوش نمی‌برد و "غد" و "مغرور الکی" نمی‌شد و اگر جمهوری اسلامی، نهایت تحقیرآمیز جنگ هشت ساله را طور دیگری معنا می‌کرد، آن طور که بار توسعه را نه روی موشک و پهپاد و هسته‌ای، که روی "مدیریت منابع آب و انرژی" می‌گذاشت، تردیدی  نبود که روزگار خوش‌تری داشتیم.

 

پنجم) آن‌قدر پر از کلمه‌ و شوق تماشایم که نگو و نپرس ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر