سلام دلآرام، بهانه شوقِ پرواز
.
دیشب خواب میدیدم دارم پرواز میکنم.
موقع خواب به نامه از پرواز فکر کرده بودم. خیلی سخت بال میزدم. حس میکردم
دستانم درد گرفته. داشت باد تندی میآمد و مرا از زمین بلند میکرد و من بال میزدم
تا بالاتر بروم. تنها من نبودم که میپریدم. انگار همه آنهایی که توی خیابان
بودند، و من هیچکدام را قبلا ندیده بودم، خواسته بودند بپرند. پروازمان همقد
خودمان هم نمیشد ...
همیشه فکر کردهام حکمتی داشته، اصلا
خودش "نشانه" هست که پرندهها زودتر میرسند به مقصد. ما آدمها هم اگر
پر پرواز داشتیم، زودتر میرفتیم، زودتر میرسیدیم. این همه دیوار هم لازم نبود
ساخته شود. اصلا این زمین سرعتگیر است. آنهمه اصطکاک که هست بین پا و زمین، بین
بال و هوا نیست. آنها که البته زیر زمیناند، مثل کِرمها، دنیاشان کوچکتر هم میشود.
«دور» برایشان شاید یعنی از این باغچه به آن باغچه، یا فوقاش از این باغ به زیر
خاک آن یکی باغ؛ کل وجود آنها اصطکاک با خاک است، زندگیشان در تاریکی است. بیچاره
اما پرندههای توی قفس، بیچارهتر پرندههایی که بال دارند ولی پرواز ندارند؛
بال-بال میزنند، توی قفس هم نیستند، باز هم از زمین کنده نمیشوند.
.
دلآرامِ خوب! از لذتهای کوچک برای من،
تماشای پرواز هلیکوپتر، یا جت جنگنده یا هواپیمای مسافری در ارتفاع پایین است. این
دور زدنهای جنگنده توی آسمان را خیلی زیاد دوست دارم. در ِ باز هلیکوپتر وقت
پرواز بسیار وسوسه کننده میشود ... گاهی هم احساس پشیمانی میکنم که بیست سال قبل امتحان ورود به دانشکده خلبانی را رها کردم بعد از این که گفتند کمخونی و باید
بروی برای آزمایش. شاید رفته بودم و گفته بودند که مشکل جدی نیست. اگر خلبان شده
بودم اما شاید این لذت تماشای پرندههای آهنین از من دریغ شده بود!
.
دلآرام! پرواز خیلی خوب است. پرواز توی
دنیای خیال، تنها سهم بالذّات ما از پرواز است؛ اصلا همین سهم از پرواز بود که کار
را به ساختن پرندههای آهنین هم رساند ...
.
دل آرام! همیشه اما پرندههای "دور"
و "بلند" و "تنها" پرواز خوشبختترین بودهاند؛ به خیال من.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر