ساعت چهار بعدازظهر بیست و چهارم بهمن، روزی
مثل امروز، 46 سال قبل، سال 1345، فروغ رفت که رفت ...
.
.
من از نهايت شب حرف ميزنم
من از نهايت تاريكي
و از نهايت شب حرف ميزنم
اگر به خانه من آمدي
براي من اي مهربان چراغ بيار
و يك دريچه كه از آن
به ازدحام كوچه خوشبخت بنگرم
.
.
.
.
سلام
پاسخحذفنمي دانم چرا مردم اينگونه اند. درك موضوع خيلي سخت است. چرا من مي گويم خيل عظيمي نادانند و يا جماعتي من و ميليونها مثل من را نادان مي نامند.
البته تعريف شما كامل است و بي نقص.
پس شكاف بزرگي پديدار است و روزانه عميقتر مي شود.
داستان سيهانوك موقعيت فعلي ما را توجيه مي كند.
اگر شخصي آنقدر ساده لوح نمي بود
اگر كمي از كينه اش كم مي ساخت
اگر افراد(سيستم) نادان را سر كار نمي آورد
اگر ....
اگر خواب نيمروز مي كرد
الان اينگونه نبوديم
چند سال از گودر پي مي گرفتم
حال مستقيم آمدم
باشد كه دردسر نشود
راز سر به مهر
چه با معنا
چه دردها كه در سينه داري
كو گوش شنوا
كجاست آدم شنونده و انديشه گر
اي كاش مانند شما هزارها مي بود
و خواننده اش ميليون
به گودر بر مي گردم
برايان آدام در گوشم مي گويد
IT'S A NEW WORLD .IT'S A NEW START
آنجا امنتر است
از من مگير
HERE I AM