حمید، شب نشینی دو شب قبل، وقتی که قرار بود هر کداممان شعری از شاعر محبوبمان بخوانیم، غزلی از حسین منزویِ مرحوم خواند؛ " ... من و تو آن دو خطيم آری، موازيان به ناچاری ..." انگار که تا به حال این شعر را نشنیده باشم؛ حس غم انگیزِ دلنشینی در تلاقی ریاضیات و شعر در این مصرع زاده شده ... صبح امروز با خودم فکر می کردم از خط موازی بنوسیم و بعد پیش خودم می گفتم باید عکسی از ریل قطار هم باشد. بعد از ظهر امروز رفتیم برای عکاسی از یک مسیل سابق که گذرمان افتاد به ریل های قطار؛ انگار منتظرم بود! ... ریل های قطار فقط در افق به هم می رسند؛ جایی که زمین و آسمان به هم رسیده اند
*
خيال خام پلنگ من به سوی ماه جهيدن بود
و ماه را ز بلندايش به روی خاک کشيدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پريد و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسيدن بود
***
گل شکفته خداحافظ، اگر چه لحظه ی ديدارت
شروع وسوسه ای در من، به نام ديدن و چيدن بود
من و تو آن دو خطيم آری، موازيان به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز، به يکدگر نرسيدن بود
اگرچه هيچ گل مرده، دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شيپوری، مدام گرم دميدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ريخت به کام من
فريبکار دغل پيشه، بهانه اش نشنيدن بود
*
چه سرنوشت غم انگيزی، که کرم کوچک ابريشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پريدن بود
****
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پريدن بود
****
می گویم: بایست از این تک درخت عکس بگیرم
می گوید: من دلم به حال تک درخت می سوزد؛ از بقیه درخت ها دور است و تازه نمی تواند از جایش تکان بخورد برای رسیدن
می گویم: با این همه به تنهایی سبز هم می شود، ثمر هم می دهد، قد هم می کشد ...
و او خودش اضافه می کند: ... تازه از کجا معلوم؛ شاید زیر خاک ریشه اش به ریشه دیگر درخت ها هم رسیده باشد
خداوند رحمتش کناد.غزال غزلسرای ایران.وافتخارزنجانیها.یکبار این شعرش رو کنارآرامگاه باباطاهر خوندم،باور کن پنج دقیقه به این شعر کف زدند.و...امدوارم سفرتون به زنجان به خوبی و خوشی بوده باشد.دوستدارتیم.
پاسخحذفآقای منزوی زنجانی بوده ان؟خوش به حالتون.
پاسخحذف*************
البته که توی این پست منظور نظر نوشته هاومفاهیم اونا هستن که هر روز پخته تر از دیروزن.اما راجع به عکس پایینی _اگه کار خودتونه_میخواستم بگم:تکدرخت احساس تنهایی رو القا نمیکنه.چون از نزدیک گرفته شده.غیر ازاحساس تنهایی;همین طوریم به نظر میرسه تصویر درخت برای زمینه اش بزرگه.
"...حس غم انگیزِ دلنشینی در تلاقی ریاضیات و شعر در این مصرع زاده شده ...."
پاسخحذفدارید کم کم شاعر میشید آقای معینی
**********
عکساتونو خودتون چاپ میکنید؟
متن و عکس ها را دوست دارم. دلنشین کرده فضای راز سربه مهر را.
پاسخحذفبسیار عالی.
سلام
پاسخحذفخیلی خوشحال شدم از اشنایی با شما مطالب وبلاگتون واقعا خواندنی ست و زیبا و اموزنده. از وبلاگ شما دو مطلب رو با ذکر منبع در وبلاگم گذاشتم یکی از اندره ژید و دیگری از محمدرضا شفیعی کدکنی البته بیشتر برای خوندن خودم بود و اینکه این جملات رو داشته باشم, نمی دونم کار درستی بود یا نه؟ امیدوارم موفق باشید و همیشه سلامت و بنویسید و این اشنایی به دوستی ختم شود.
شعرش که عالیه اما ترانه اش با صدای کوروش یفمایی چیزیست که حتما باید گوش داد وگرنه نیم زندگی بر باده!!
پاسخحذف"فاطمه"
محمد عزیز! حسین منزوی قطعا از مفاخر فراموش نشدنی زنجان است هر چند به قول خودش در زنجان منزوی بود! ... از ابراز لطفت بسیار ممنونم
پاسخحذفکیمیای عزیز! بله آقای منزوی زنجانی بود و در زنجان هم دفن شده. اردیبهشت سال 83 از دنیا رفت / هر دو عکس رو خودم گرفتم. در مورد تک درخت حق با شماست. این درخت نزدیک پل میربهای زنجانه که من برای عکاسی از وضعیت زیست محیطی افتضاحش رفته بودم برای عکاسی. نمی شد از دور عکس دلپذیری گرفت ! / جمله ای که بهش اشاره کردی خیلی فسفر ازم سوزوند! بنا به دلایل خاص! / نه من عکس هامو اصلا چاپ نمی کنم؛ نه دوره ای رفتم و نه فکر می کنم آن قدر استعداد دارم که خودم راهم رو پیدا کنم توی عکاسی هر چند واقعا ازش لذت می برم
FASSANEH عزیز! بسیار خوشحالم که بر دل می نشیند راز سر به مهر
کلک عزیز! من باید از شما تشکر کنم که نوشته های این وبلاگ رو قابل می دونید تا دیگران بیشتری بخونند
فاطمه عزیز! این قدر از این نیم ها از دست رفته که من به گمانم در وقت اضافه دارم زندگی می کتم! ... من نشنیدمش ولی وصفشو شنیدم؛ باید پیداش کنم
چاپ عکس که دوره دیدن نمی خواد.کافیه یه دوست پیدا کنید که یه کارگاه چاپ در اختیارتون بذاره.و البته اسم داروها رو.فقط یکبار که این کارو بکنید برای همیشه بعنوان یکی از لذت بخشترین کارایی که کردید تو ذهنتون می مونه.به خصوص کسی که عکس سیاه وسفید می گیره باید خودشم چاپ کنه.
پاسخحذف-"000نه فکر می کنم آن قدر استعداد دارم که خودم راهم رو پیدا کنم توی عکاسی0000"انتقاد:اگه یه جمله بد وبا معذرت خواهی فراوان غلط توی این وبلاگ داشته باشید همینه.اگه خواستید میگم چرا.
چرا؟
پاسخحذف1)چه خوب که پرسیدید وگرنه خیلی دلم می سوخت
پاسخحذف2)چرا نداره آقای معینی.آخه به عنوان یه علاقمند چقدر در این زمینه تلاش کردید که زود میگید استعداد ندارم.من اینا روبعنوان نصایح یه آدم پرگو نمیگم.من میگم این جمله بد آموزی داره.اینکه کسی بگه من "فکر نمی کنم بتونم".هر آدمی حتی معمولی حتی نه خیلی با استعداد می تونه هر کاری که دوست داره انجام بده./دیگه اینکه عکاسی به نظر من البته حس قوی می خواد ونه استعداد بزرگ و پر واضحه که شما این حس رو دارید. مدارکشم موجوده/
الان یه ایمیل براتون در راهه.لطفا"
ممنونم کیمیا
پاسخحذفهمشهری عزیز. امروز تا دلت بخواهد هوای واشنگتن دلگیر بود و من دلتنک دیار با خواندن این شعر و دیدن عکسهایی که خاطرات باغهای سبز اطراف شهرم را برایم زنده میکرد...بگذریم....راستی سلام آشنا.
پاسخحذفسلام آشنا! ... سلام غریب ... اگر هوای دلگیر یعنی "ابری" و "بارانی" من یکی که عاشقشم! راستی تو را می شناسم؟
پاسخحذف