۱۳۹۷ دی ۳۰, یکشنبه

«رنج وجود دارد. چه طور می‌توانم از آن برهم؟»




شخصیت محوری بودیسم خدا نیست بلکه انسانی است به نام سیدارتا ]سیذارتا[ گوتاما. بر اساس سنت بودایی، گوتاما در حدود ۵۰۰ قبل از میلاد وارث یک پادشاهی کوچک در هیمالایا بود. این شاهزاده جوان عمیقا از رنج و مصائبی که در اطرافش می‌دید متاثر می شد. میدید که مرد و زن و کودک و سالخورده همه نه فقط از مصیبت‌های اتفاقی مثل جنگ و بیماریهای همه‌گیر بلکه همچنین از اضطراب و درماندگی و نارضایتی هم رنج می‌برند که همگی بخشی جدایی‌ناپذیر از وضعیت انسان به نظر می‌رسند. مردم به دنبال ثروت و قدرت هستند و علم و مال می‌اندوزند، فرزند به دنیا می‌آورند، خانه و قصر می‌سازند اما هرچه هم که به دست آورند هرگز راضی و خشنود نیستند. کسانی که در فقر زندگی می‌کنند آرزوی ثروت دارند. کسانی که یک میلیون دارند آرزوی ۲ میلیون می‌کنند. کسانی که ۲ میلیون دارند آرزوی ده میلیون می‌کنند. حتی ثروتمندان و مشاهیر هم به ندرت خشنود هستند. آنها هم گرفتار اندوه و نگرانی هستند، تا اینکه بیماری و پیری و مرگ نقطه پایانی تلخ بر زندگی شان می‌گذارد. هر آنچه آدمی بیندوزد همچون دود ناپدید میشود. زندگی رقابتی بی‌رحمانه است. اما چه طور می توان از آن رها شد؟

گوتاما در ۲۹ سالگی، نیمه شبی قصر و خانواده و مایملک خود را رها کرد و همچون خانه به دوشان سراسر شمال هند را به دنبال راهی برای فرار از رنج زیر پا گذاشت. او از خانقاه‌های هندو دیدار کرد و پای صحبت مرشدان نشست، اما هیچ چیز به کلی تسکینش نداد و همواره اثری از نارضایتی در خود احساس می کرد. ولی مأيوس نشد و عزم خود را جزم کرد که خودش درباره رنج تحقیق کند، تا اینکه به روشی برای رهایی کامل دست یافت. شش سال را به تعمق درباره ماهیت و علت و علاج اندوه بشری سپری کرد. در آخر به این نتیجه رسید که علت رنج بداقبالی یا بی‌عدالتی اجتماعی یا هوی و هوس خدایان نیست، بلکه رنج ناشی از الگوهای رفتاري ذهن هر انسانی است.

دریافت گوتاما این بود که تجربیات ذهنی هرچه که باشند، ذهن معمولا با میل و کشش بی‌اختیار عکس‌العمل نشان می‌دهد و میل و کشش بی‌اختیار همواره ناخشنودی به همراه می‌آورد. ذهن هنگامی که چیزی ناخوشایند را تجربه می‌کند، خواهان خلاصی از آزردگی می‌شود؛ هنگامی که چیزی خوشایند را تجربه می‌کند، خواهان آن است که خشنودی‌اش پایدار بماند و شدت یابد. از این رو ذهن همواره ناخشنود و بی‌قرار است. هنگامی که با تجربیات ناخوشایندی مثل درد روبه رو می‌شویم این موضوع کاملا روشن می‌شود. تا زمانی که درد ادامه می‌یابد، ناخشنودیم و برای رهایی از آن هر کاری می‌کنیم اما حتی وقتی که تجربیات خوشایندی داریم، باز هیچ‌گاه راضی نیستیم؛ یا می‌ترسیم که لذت‌مان از بین برود یا می‌خواهیم که لذتمان بیشتر شود. مردم سالها آرزوی یافتن عشق را می کنند، اما وقتی که آن را می‌یابند به ندرت راضی‌اند. بعضی اضطراب آن را دارند که محبوب تركشان کند؛ بعضی دیگر احساس می‌کنند که به کم رضایت داده‌اند و می‌توانسته‌اند فرد بهتری پیدا کنند و همه ما افرادی از هر دو نوع را در اطراف خود می‌شناسیم.

خدایان بزرگ می‌توانند برایمان باران نازل کنند، نهادهای اجتماعی می‌توانند عدالت و سلامت‌مان را تأمین کنند، و اتفاقات خوش‌یمن می‌توانند ما را میلیونر کنند، اما هیچ‌کدام نمی‌توانند الگوهای ذهنی پایه ما را تغییر دهند. به این ترتیب، حتی بزرگترین شاهان هم به زندگی در اضطراب، فرار مستمر از اندوه و نگرانی، و جستجوی دائم برای لذت بیشتر محکوم‌اند.

گوتاما دریافت که راهی برای خروج از این دور باطل وجود دارد. اگر وقتی که ذهن با چیزی خوشایند یا ناخوشایند روبه رو می شود فقط آنها را همان طور که هستند دریابد، پس رنجی وجود ندارد. اگر احساس غم و اندوه کنید بی‌آنکه آرزوی از بین بردن آن غم و اندوه را داشته باشید، همچنان غمگین خواهید بود اما این عذابتان نخواهد داد. در حقیقت، در اندوه می‌تواند غنایی وجود داشته باشد. اگر احساس نشاط کنید بی‌آنکه آرزوی تداوم آن را داشته باشید یا بخواهید آن را افزایش دهید، این احساس نشاط شما تداوم خواهد یافت بی‌آنکه آرامش ذهنیتان را از دست بدهید.

اما چه طور می‌توان ذهن را واداشت تا چیزها را آن طور که هستند، بدون میل و آروزي خاصى، بپذیرد؟ یعنی اندوه را به صورت اندوه، شادی را به صورت شادی و درد را به صورت درد بپذیرد؟ گوتاما مجموعی از روش‌های مراقبه را فراهم آورد تا ذهن را تمرین دهد که بتواند واقعیت را آن طور که هست، بدون میل و آرزویی خاص، تجربه کند. این روش‌ها ذهن را به گونه‌ای تمرین می‌دهد که تمام توجه خود را بر این مسئله معطوف کند که «الآن دارم چه چیزی را تجربه می کنم؟»، نه اینکه «دلم میخواست چه چیزی را تجربه کنم؟». رسیدن به این حالت ذهنی ممکن است دشوار باشد، اما غیرممکن نیست.

گوتاما این شگردهای مراقبه را بر مجموعی از احکام اخلاقی استوار کرد تا برای مردم آسان‌تر شود که بر تجربه‌های واقعی تمرکز کنند و از افتادن به دام امیال و آرزوها و تخیلات بپرهیزند. به پیروانش آموخت که از قتل و بی بندوباری جنسی و دزدی دوری کنند، زیرا چنین اعمالی لزوما آتش امیال و آرزوها را (برای کسب قدرت یا لذت شهوانی یا ثروت)، مشتعل می کند. وقتی آتش امیال کاملا فروکش کند، یک وضعیت رضایت و آرامش کامل جایگزین امیال و آرزوها خواهد شد که نیروانا (در لغت به معنای فرونشاندن آتش) خوانده می شود. کسانی که به نیروانا نائل می شوند، کاملا فارغ از هر رنجی هستند. واقعیت را در منتهای وضوح، بری از خیالات و توهمات، تجربه می کنند. حتی اگر همچنان با ناخشنودی و درد مواجه شوند، این تجربیات آنها را به نکبت درنمی‌غلتاند. فردی که اسیر هوس نمی‌شود نمی تواند عذاب بکشد.

بر اساس سنت بودیسم، گوتاما خود به نیروانا نائل آمد و کاملا از رنج و عذاب رهید. از آن پس او به «بودا» شهرت یافت که به معنای «روشنی‌یافته» است. بودا بقيه عمرش را صرف توضیح یافته‌هایش برای دیگران کرد تا همه بتوانند از درد برهند. او آموزه‌هایش را در پوشش یک قانون واحد درآورد: رنج از میل و هوس برمی‌خیزد؛ تنها راه رهایی از رنج رهایی کامل از میل و هوس است؛ و تنها راه رهایی از میل و هوس تمرین دادن مغز است برای تجربه کردن واقعیت به همان صورت که هست.

بودیستها این قانون را که معروف به دارما یا داما است قانون فراگیر طبیعت می‌دانند. این که «رنج از هوس برمی‌خیزد» همواره در همه جا صادق است، همان طور که در فیزیک مدرن E همواره برابر است با 2mc. بودیستها مردمی هستند که به این قانون وفادارند و آن را محور تمام فعالیتهایشان قرار می‌دهند. از طرف دیگر، اعتقاد به خدایان نزد آنها اهمیت کمتری دارد. اولین اصل ادیان یگانه پرست این است که «خدا وجود دارد. او از من چه می خواهد؟» اولین اصل بودیسم این است که «رنج وجود دارد. چه طور می‌توانم از آن برهم؟»

بودیسم وجود خدایان را انکار نمی‌کند - خدایان موجودات توانایی توصیف شده‌اند که میتوانند باران و پیروزی به ما ارزانی دارند. اما هیچ نفوذی بر این قانون که «رنج از هوس بر می‌خیزد» ندارند. اگر ذهن فردی فارغ از هر میل و هوسی باشد، هیچ خدایی نمی‌تواند او را به تباهی بکشاند. بالعکس، هر گاه میل و هوس در ذهن کسی بروز کند، تمام خدایان جهان - هم نمی‌توانند او را از عذاب برهانند.

اما اديان پیشامدرن مبتنی بر قانون طبیعت مثل بودیسم، همانند ادیان یگانهپرست، هرگز به واقع خود را از پرستش خدایان نرهانیدند. بودیسم به مردم می‌آموخت که باید به دنبال هدف نهایی رهایی کامل از رنج باشند، نه اینکه در میانه راه برای کسب ثروت اقتصادی و قدرت سیاسی توقف‌هایی داشته باشند. با این حال، ۹۹ درصد از بودیست‌ها به نیروانا دست نیافتند و حتی اگر هم امیدوار بودند که زمانی در عمر آتی شان چنین کنند، بیش زندگی کنونی شان را به کسب موفقیت های دنیوی اختصاص دادند.



* از «انسان خردمند» | نوشته‌ یووال نوح هراری | ترجمه نیک گرگین | صفحات 314 تا  318






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر