یک تصویر گنگ 21 ساله؛ اردوی بسیج دانشجویی سراسر کشور؛ طرقبه
مشهد. گفته بودند حرم رفتنی لباس بسیجی بپوشید. غیر از من و دو سه نفر دیگر، کسی به
این "توصیه" گوش نکرده بود. ایستاده بودم با همان لباس داشتم زیارتنامه
میخواندم توی حرم. خوشش آمده بود؛ برگشت و به من گفت: «بسیجی باید "در وسط میدان"
باشد ...» و بقیهاش را که «... تا فضیلتهای اصلی این انقلاب زنده بماند» نگفت.
من کنار دیوار ایستاده بودم.
*
یک سال بعد، تابستان 75، اردوگاه آبعلی، اولین دوره طرح ولایت؛
سپاه برای اعضای برگزیده بسیج دانشجویی سراسر کشور دوره چهل روزهی آشنایی با مبانی
اندیشه سیاسی اسلام گذاشته بود؛ رییس کمیته علمی و برنامهریز کلاسها، خود آیتالله
مصباحیزدی بود. آنجا هم بود، با لهجه دوستداشتنی اصفهانی. فرمانده بسیج دانشجویی
کشور شده بود. میگفتند "دکتر" است.
دو سال بعد، من از بسیج بریده بودم. استحاله شده بودم! دیگر
از او بیخبر بودم
تا ده سال بعد.
*
مهرماه سال 87، چهل درصد سهام شرکتی معتبر (در جنوب) که در آن
کار میکردم، زیر عنوان خصوصیسازی و اصل 44، در یک روند عجیب و غریب و شبهگاوبندی،
رسید به "شرکت سرمایهگذاری مهراقتصاد ایرانیان". بعدتر سهامشان را تا بالای
60 درصد هم رساندند و شدند همه کاره شرکت. این شرکت متعلق به موسسه مالی و اعتباری
مهراقتصاد بود؛ همان موسسهی قرضالحسنه بسیجیان سابق که سال 72 با سرمایه ثبتشده
یک میلیون تومانی تاسیس شد و حالا شده بانک مهر اقتصاد و آخرین آمار عمومی نشان میدهد
به اندازه نصف سرمایه ثبت شده بانک ملی، اندوخته دارد. "مهر اقتصاد" به خصوص
بعد از داستان اصل 44، کلی سهام خرید؛ از سهام تراکتورسازی و فولاد گرفته تا سهام روی
و سهام بزرگترین شرکت خدمات دریایی و بندری کشور و سهام شرکت ساخت پمپهای بنزین را.
رییس مهر اقتصاد ایرانیان، عیسی رضایی بود (که الان شده رییس موسسه مالی و اعتباری
کوثر (وابسته به وزارت دفاع) و رییس موسسه مالی و اعتباری مهراقتصاد (مالکِ مهراقتصاد
ایرانیان) هم همانی بود که ده سال بود از او بیخبر بودم!
همان هفته اول خرید سهام، معاون منابع انسانی سپاه را در دوره
جنگ، کردند مدیرعامل شرکتمان؛ بدون تجربه و سابقهای. سفرهای باز شده بود وسیع. بعد
از آن شرکت مدام دچار تنشهای درون سازمانی و برونسازمانی شد. پرویز فتاح که از کابینه
دوم احمدینژاد جا مانده بود شد رییس بنیاد تعاون سپاه. گفته میشد مخالف رویه عیسی
رضایی بود؛ عیسی رضایی و رییساش (یعنی مدیر بانک مهراقتصاد؛ همان آشنای قدیمی) از
مجموعه جدا شدند و من دوباره از این آشنای قدیمی بیخبر بودم تا دیروز.
*
تحقیق و تفحص مجلسِ گذشته از بنیاد شهید، ظاهرا به نتایج بسیار
وحشتناکی رسیده طوری که یک عضو کمیته تحقیق و تفحص گفته بود که اگر مردم بدانند در
بنیاد شهید چه خبر بوده، شوکه میشوند! چند هفته پیش هم رییس مجلس از این که بالاخره
نفهمیده تکلیف این تحقیق و تفحص چه شده، ابراز ناخرسندی کرده بود. دیروز دادستان تهران
گفت که در پیگیری همان پرونده بنیاد شهید، مدیرعامل بانک دی (متعلق به بنیاد شهید)
بازداشت شده. این خبر هم از فرط کثرت فساد، داشت برایم میرفت کنار فرار مدیر عامل
بانک ملی و بازداشت مدیر عامل بانک ملت و برکناری مدیر صندوق توسعه ملی و بانک رفاه
که شنیدن اسم مدیر عامل بازداشت شده بانک دی، مرا میخکوب کرد: "احمد شفیعزاده"؛
همان آشنای اردوی مشهد و آبعلی و بسیج دانشجویی، همانی که به من گفته بود: «بسیجی باید
در وسط میدان باشد...»
*
او البته حالا فقط متهم است. رفتار قوه قضاییه در برخورد با
متهمان پروندههای فساد، بدون توجه به علاقمندی و وابستگی عقیدتی و سیاسی آنان، حتما
میتواند امیدوارکننده باشد. خدا نکند مردم از مقابله با فساد، توسط خود نظام، ناامید
شوند و هوس انقلابی دیگر بکنند. خدا نکند مفسد به خودی و غیرخودی تقسیم شود. با این
همه معلوم است بسیاری از اقربای نظام، به شدت آلوده چرب و شیرین اقتصاد شدهاند؛ کاری
کردهاند که مثلا اقتصاد با آنها مدام "مهر"بانی کند؛ مهرِ اقتصاد بر دلشان
نشسته؛ سه دهه بعد از آن که از صندوق قرضالحسنه شروع کرده بودند، حالا هر جا سهامِ
چرب است، نامشان میدرخشد.
*
سه لکه سیاه بر پیشانی احمد شفیعزاده است؛ توی همه عکسهایش
معلوم است؛ لابد از فرط سجده. کاش در وسط میدان نرفته بود برای زنده نگهداشتن فضیلتها،
یا در وسط میدان، چنین نرفته بود. هیچ دلم نمیخواهد فیشهای حقوقی او را ببینم.
.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر