۱۳۹۲ آبان ۲۵, شنبه

نامه‌ی پنجاه و پنجم

سلام دلیلِ هنر، بهانه‌ی نامه
بهانه بسیاری از اندوه‌ها و دلتنگی‌ها، اسارت در قید زمان و مکان است؛ حصار «جا» و «لحظه»ها؛ می‌خواهی جایی باشی که نیستی، جایی نباشی که هستی، لحظاتی باشد که رفته و نیست، یا نیامده و باز نیست،  یا «وقت»ی که برسد و نمی‌رسد، یا اصلا نرسیده، می‌رود؛ همان که قیصر گفته بود: «ناگهان چقدر زود دیر می‌شود».
شوپنهاور ِ فیسلوف، «هنر» را راهی برای رهایی «مؤقت» از این بند دانسته بود؛ اینکه در تابلوی نقاشی، پیکره، شعر، نمایش و از همه بیشتر در موسیقی، لحظه‌ای با چیزی خارج از قلمرو تجربی، با «نظم دگرگونه»ای از هستی، تماس پیدا می‌کنیم؛ بیرون از قید زمان و مکان.
.
بعد من دارم فکر می‌‌کنم نوشتن نامه هم حتما می‌تواند از قید جا و لحظه برهاند آدمی را. این را فهمیده‌ام، حس کرده‌ام، مومن شده‌ام به آن؛ تخدیر می‌کند.

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر