سلام بر تو؛ بر دلآرامِ خیالانگیز
.
یک عکس مشهوری هست؛ حتما دیدهای: لاشخوری
چند قدم دورتر از دختر بچه سیاه گرسنهای، گو به انتظار مرگ کودک و دریدن او، نشسته.
این عکس را کوین کارتر، همین بیست سال قبل در سودان گرفته. چند روز پیش کارتون جالبی
دیدم. کپیاش را به این نامه سنجاق کردهام. کارتون سه تکه است. صاحب اثر، در تکه اول
همان عکسی را کشیده که دیدهایم. اما به لطف خیال، در دو تصویر بعدی، لاشخور را فرستاده
تا برای کودک آب بیاورد! به نظرت جالب نیست؟!
قطعا این اتفاق هیچگاه نیفتاده و نخواهد افتاد ولی خیال که به اینجا میرسد
نشان میدهد که صاحباش را راهی طولانی با خود آورده، حتما از فراز سرزمین مهربانی
و رحم پرواز داده و همین گذر است که ارزش دارد و این قدرت ما آدمهاست که بخواهیم دیگرانی
را هم پرواز بدهیم از بالای سرزمینهای خوب. گاهی فکر میکنم اگر که خیال نبود و ما
برای زنده ماندن فقط به هوا و آب و غذا محتاج بودیم، فرقی با زنبور و فیل و لاشخور
نداشتیم. من البته نمیدانم زنبور و فیل و لاشخور قدرت خیال دارند یا نه ولی میدانم
که هیچ گاه ردّ خیالشان را رو نکردهاند؛ مثل ما آدمها. همه هم که سلیمان نبی
نیستند بدانند مثلا مورچه چه میگوید و نگران چیست. این همه شعر و داستان و فیلم و
نمایش و نقاشی و مجسمه و موسیقی، زاده خیال ماست. ما حتی از طرف همین همسایههایمان
روی زمین خدا، که عین ما خلیفه خدا روی زمین نشدند، خیال بافتهایم؛ بهانه و قهرمان
خیلی از خیالها، همینها هستند، گیرم اما به رفتار آدمها شبیهشان کردهایم. چشم
آهو و صدای بلبل و سرخی شقایق را برای چه به قرض بردهایم توی خیالمان؛ حتی پروانهی
دور شمع را و صدای پیچیدهی باد بین برگ درختها را؟
.
خیال حتی دنیا را برای اخلاقیتر شدن، مهیا
میکند، اگر که بتوانیم توی خیال، خودمان را بگذارم جای دیگرانی که مثل و عین ما
نیستند؛ تاب و توانمان برای زندگی و خوب
بودن، بیشتر میشود.
.
دل آرام! حالا تو هی بخواه که من از خواب
دیشبام بگویم؛ من که نخواهم گفت! خیالی نازل شده بر خوابی دیرهنگام ... اگر میتوانی
«سَمت ِ تاریک کلمات» این نامه را ببین!
.
خداحافظ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر