پنجشنبه، ساعت ۳ بعدازظهر، ۲۶ ژانویه ۱۹۵۰ (۶ بهمن ۱۳۲۸)، آلبر کامو به ماریا کاسارس این طور نوشت:
«... باید بتوانم بر این بیثمری طولانی که دچارش شدهام غلبه کنم و با تکیه بر تو خواهم توانست دوباره این زندگی سرشاری را که در خود احساس میکنم به فوران بیندازم ... درازنای تمام روزها را بیشتر با خیالات میگذرانم. تو را تصور میکنم، دریغ میخورم. وقتی که پیشم بودی زیاد از بودنت بهره نبردم. به خودم قول میدهم که جبران کنم، با تو سفر کنم، با تو به چیزهای زیبا نگاه کنم، به هر طریقی دوستت بدارم. آخ! این شهرهای ناشناس که شب به آنها میرسیم، که آنجا بیدار میشویم، در هم آمیخته! بعد از این حرفها خود را سرزنش میکنم و خود را وا میدارم که برای چیزهایی که میگویند جدّی است، کار کنم اما تنها چیز جدّی، دقیقا با تو بیدار شدن است! ...»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر