داستان مردی که دو ترکش توی بدن دارد؛ یکی نزدیک قلب و دیگری نزدیک مغز و پزشکان گفتهاند در شادی یکی از ترکشها و در اندوه آن دیگری حرکت میکند و حرکت هر دو، در نهایت یعنی مرگ؛ فقط دیر و زود دارد. مرد بیآنکه به کسی بگوید میخواهد اندازه اندوه و شادی نگه دارد. رفتارهایش عجیب و غریب میشوند؛ هیچکس راز او را نمیداند ... وقتی که میمیرد معلوم میشود ترکش سومی کنار نخاع بوده که از آن دو ترکش دیکر، زودتر راه افتاده بود و زودتر آن مرد را از پا درآورد، بدون آنکه ربطی به اندوه و شادی داشته باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر