۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

دیگر از پنجره هم نمی توانم سرک بکشم


" ... باور می کنید این جا در این شبه جزیره، مه حتا اتاق مرا هم پر کرده است و اگر همین طور غلیظ بشود، من دیگر تو را در قاب عکس کوچک روی میزم نخواهم دید؟ شاید در مه گم بشوم. پس اگر کلمه های سبزِ خودنویسم خیس به دستت می رسد، ببخش. تابستان است، پنجم ماه ایرانی. از پشت توربند فلزی پنجره، هیچ چی نمی بینم. مه، درختان استوایی این جا را، ویلاهای آجری قرمز سمت چپ را، پوشانده. حتا صدای خلیج را نمی شنوم. دیگر از پنجره هم نمی توانم سرک بکشم و به خیال بروم و تو را به یاد بیاورم که از لابه لای نخل های سمت راست می آیی ..."

از "پیراهن گمشده هِدا گابلر"، نوشته اصغر عبداللهی
*
عکس: کوروش ادیم

۲ نظر:

  1. فوق العاده زیبا بود ، ممنون از این حس مخملی که درونم را پر از غم عمیقی کرد، خیلی عمیق
    باید تشکر کنم که هر متنی را که می نویسی ، مرجع را هم ذکر می کنی کار قشنگی است.

    پاسخحذف
  2. چه ارتباط زیبایی بین نوشته و عکس دیده می شود. ممنون از این حس زلال!

    پاسخحذف